کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خنبیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خنبیدن
/xambidan/
معنی
کج شدن.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
خنبیدن
لغتنامه دهخدا
خنبیدن . [ خَم ْ دَ ] (مص ) دست برهم زدن به اصول . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). || برجستن . (برهان قاطع). جستن و برجستن و رقصیدن . رقص کردن . || ضرب گرفتن . تنبک زدن . (ناظم الاطباء).
-
خنبیدن
لغتنامه دهخدا
خنبیدن . [ خَم ْ دَ ] (مص ) مشهور و نامدار شدن . || کج شدن . خم شدن . مایل گشتن . (ناظم الاطباء).
-
خنبیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [قدیمی] xambidan کج شدن.
-
جستوجو در متن
-
خنب
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ خنبیدن) [قدیمی] xamb = خنبیدن
-
دست زدن
لغتنامه دهخدا
دست زدن . [ دَ زَ دَ ] (مص مرکب ) کشیدن دست بر. لمس کردن . دست سودن . توجؤ : آن حکیم خارچین استاد بوددست می زد جابجا می آزمود. مولوی .ولیک دست نیارم زدن در آن سر زلف که مبلغی دل خلقست زیر هر شکنش . سعدی (کلیات ص 486).لَم ْ؛ دست زدن بر چیزی آشکار و ن...