کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خم زلف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
خم کوچک
لغتنامه دهخدا
خم کوچک . [ خ ُ م ِ چ َ / چ ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خمره ٔ کوچک . خمچه . خم خرد. (ناظم الاطباء).
-
خم گردیدن
لغتنامه دهخدا
خم گردیدن . [ خ َ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) خم شدن . دولا شدن . دوتا شدن : سم یکران سلطان را درین میدان کسی بیندکه پیشانی کند چون میخ و همچون نعل خم گردد.سعدی .
-
خم گرفتن
لغتنامه دهخدا
خم گرفتن . [ خ َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) خمیدن . دوتا شدن . منحنی شدن . کج شدن . دولا شدن . (یادداشت بخط مؤلف ):نتوانم این دلیری منحنی کردن زیرا که خم بگیرد بالایم . ابوالعباس .بدانگه که خم گیردت یال و پشت بجز باد چیزی نداری به مشت . فردوسی .کمان گو...
-
خم گشتن
لغتنامه دهخدا
خم گشتن . [ خ َ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) خم شدن . منحنی شدن . کج شدن . || دولا شدن . دوتا شدن . رکوع کردن . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خم لاجورد
لغتنامه دهخدا
خم لاجورد. [ خ َ م ِ لاج ْ وَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از آسمان است . (برهان قاطع) (آنندراج ) : چو زآمیزش این خم لاجوردکبودی درآمد بدنیای زرد.نظامی .
-
خم مهره
لغتنامه دهخدا
خم مهره . [ خ ُ م ُ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) یک نوع ساز است . (ناظم الاطباء). (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 403).
-
خم ندادن
لغتنامه دهخدا
خم ندادن . [ خ َ ن َ دَ ] (مص مرکب ) رد و دفع ناکردن . رد و دفع نتوان کردن . (از شرفنامه ٔ منیری ) : شاهی که چو کردند قران پیلک و دستش البته کمان خم ندهد حکم قران را.انوری .
-
خم نهر
لغتنامه دهخدا
خم نهر. [ خ َ م ِ ن َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دهان جوی . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خم بخم
لغتنامه دهخدا
خم بخم . [ خ َ ب ِ خ َ ] (ص مرکب ) به هم حلقه شده . بهم پیچیده . (ناظم الاطباء).
-
خم پذیر
لغتنامه دهخدا
خم پذیر. [ خ َ پ َ ] (نف مرکب ) قابل ارتجاع . (یادداشت بخط مؤلف ) : کمان تا فزونتر بود خم پذیرفزون باشدش سختی زخم تیر.اسدی .پایم چو دو لام خم پذیر است .نظامی .
-
خم پذیری
لغتنامه دهخدا
خم پذیری . [ خ َ پ َ ] (حامص مرکب ) قابلیت ارتجاع . حالت خم پذیر. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خم پرورد
لغتنامه دهخدا
خم پرورد. [ خ ُ پ َرْ وَ ] (ن مف مرکب ) پرورده ٔ خم . آنچه در خم پرورده شود. کنایه از شراب .
-
خم چم
لغتنامه دهخدا
خم چم . [ خ َ چ َ ] (اِ مرکب ) راه رفتن به ناز. || حرکات دلبرانه . || تواضع و فروتنی . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خم درخم
لغتنامه دهخدا
خم درخم . [ خ َ دَ خ َ ] (ص مرکب ) پیچ درپیچ . پیچان .- خم بچیزی داشتن . کنایه از درصدد خرابی بودن کسی . (آنندراج ) : آه من خم در خم افلاک دارد روز و شب . سالک یزدی (از آنندراج ).- خم در خم کسی داشتن ؛ کنایه است از درصدد خرابی بودن کسی . (آنندراج )...
-
خم زده
لغتنامه دهخدا
خم زده . [ خ َ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) گریخته . فرارکرده . (یادداشت بخط مؤلف ). || منحنی شده : دو پی هر دو چون لام الف خم زده دو حرف از یکی جنس بر هم زده .نظامی .