کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خمیس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خمیس
/xamis/
معنی
۱. پنجشنبه.
۲. لشکر و سپاه که مرکب از مقدمه، میمنه، میسره، قلب، و ساقه باشد.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
خمیس
فرهنگ فارسی معین
(خَ) [ ع . ] (اِ. ق .) 1 - پنجشنبه . 2 - لشکر، سپاه مرکب از مقدمه ، میمنه ، میسره ، قلب و ساقه . ج . اخمساء و اخمسه .
-
خمیس
لغتنامه دهخدا
خمیس . [ خ َ ] (اِخ ) ابن علی بن احمد جوزی ، مکنی به ابوالکرم واسطی ، نحوی و ادیب و شاعرو محدث که از حفاظ حدیث بود. بسال 447 هَ .ق . متولدشد و بسال 510 هَ .ق . درگذشت . این ابیات از اوست :ترکت مقالات الکلام جمیعهالمبتدع یدعوبهن الی الردی ولازمت اصحاب...
-
خمیس
لغتنامه دهخدا
خمیس . [ خ َ ] (ع اِ) لشکر بدان جهت که پنج رکن دارد: مقدمه ، قلب ، میمنه ، میسره ، و ساقه . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). || پنجشنبه . (یادداشت بخط مؤلف ).- خمیس الناس ؛ جماعت مردم : ما ادری ای خمیس الناس هو؛ ن...
-
خمیس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] xamis ۱. پنجشنبه.۲. لشکر و سپاه که مرکب از مقدمه، میمنه، میسره، قلب، و ساقه باشد.
-
واژههای مشابه
-
خميس
دیکشنری عربی به فارسی
پنج شنبه
-
عد خمیس
لغتنامه دهخدا
عد خمیس . [ ع َ خ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جراحی بخش شادگان شهرستان خرمشهر. دارای 120 تن سکنه . آب از چاه . محصول آن غلات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
ابن خمیس
لغتنامه دهخدا
ابن خمیس . [ اِ ن ُ خ َ ] (اِخ ) ابوجعفر احمد. از مردم طلیطله . او در هندسه و نجوم و طب ماهر و استاد بوده است .
-
ابن خمیس
لغتنامه دهخدا
ابن خمیس . [ اِ ن ُ خ َ ] (اِخ ) ابوعبداﷲ محمد. شاعر و ادیب تلمسانی . او در غرناطه تدریس میکرده و به سال 708 هَ .ق . در همان شهر کشته شده است .
-
ابن خمیس
لغتنامه دهخدا
ابن خمیس . [ اِ ن ُ خ َ ] (اِخ ) تاج الاسلام مجدالدین ابوعبداﷲ حسن بن نصربن محمد. فقیه شافعی . از مردم موصل . او راست : کتاب مناقب الابرار. مناسک الحج . مرج الموضح . منهج التوحید. وفات 552 هَ .ق .
-
حسین خمیس
لغتنامه دهخدا
حسین خمیس . [ ح ُ س َ ن ِ خ َ ] (اِخ ) ابن نصربن محمدبن حسین بن محمدبن حسن کعبی موصلی شافعی مکنی به ابوعبداﷲ فقیه اصولی . متولد به موصل 466 هَ . ق . 1074/ م . مدتی قاضی بود و به بغداد در ربیع دوم 552 هَ . ق . 1157/ م . درگذشت . او راست : مناقب الابرا...
-
خمیس الاربعین
لغتنامه دهخدا
خمیس الاربعین . [ خ َ سُل ْ اَ ب َ ] (اِخ ) عید معراج مسیح . (از نخبةالدهر).
-
قاضی ابن خمیس
لغتنامه دهخدا
قاضی ابن خمیس . [ اِ ن ُ خ َ ] (اِخ ) حسین بن نصر. رجوع به حسین بن نصر شود.
-
واژههای همآوا
-
خمیص
فرهنگ فارسی معین
(خَ) [ ع . ] (ص .) 1 - باریک ، نزار. 2 - باریک میان .