کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خمیر مواد معدنی یا الی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خمیر مواد معدنی یا الی
دیکشنری فارسی به عربی
حمم برکانية ذائبة
-
واژههای مشابه
-
bone paste
خمیر استخوان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ارتاپزشکی] موادی همانند سیمان که در ضایعات استخوانی تزریق میشود و سرانجام استخوان طبیعی جانشین آن میشود
-
خمیر برنزی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی بسپار ـ علوم و فنّاورى رنگ] ← خمیر مفرغی
-
acidophilus paste
خمیر تُرشین
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] فراوردۀ تخمیری نیمهجامد شیر که از دَلَمۀ حاصل از اسیدی شدن شیر با لاکتوباسیلوس اسیدوفیلوس تهیه میشود
-
meat paste
خمیر گوشت
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] فراوردهای خمیرمانند تهیهشده از حدود 70 درصد گوشت ساطوریشده که بافتی با نرمی متوسط دارد
-
مایه خمیر
لغتنامه دهخدا
مایه خمیر. [ ی َ / ی ِ خ َ ] (اِ مرکب ) خمیر مایه . خمیر ترش شده که به خمیر زنند تخمیر را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به خمیر مایه شود.
-
خانه خمیر
لغتنامه دهخدا
خانه خمیر. [ ن َ / ن ِ خ َ ] (ص مرکب ) خانه خراب . || فحش گونه ای است که بکسی میدهند مقابل «خانه آباد».
-
خمیر بنفشه
لغتنامه دهخدا
خمیر بنفشه . [ خ َ رِ ب َ ن َ ش َ / ش ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) معجون البنفسج . (بحر الجواهر).
-
خمیر بیمایه
لغتنامه دهخدا
خمیر بیمایه . [خ َ رِ ی َ / ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خمیری که مایه خمیر در آن داخل نکرده اند. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خمیر دندان
لغتنامه دهخدا
خمیر دندان . [ خ َ رِ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ماده ٔ ضد عفونی که بشکل خمیردرآورند و در مظروفی املس قرار دهند تا با فشار به آن ماده ٔ ضدعفونی خارج شود و برای پاک کردن بکار رود ، خمیری طبی که برای پاک کردن دندان بکار رود.
-
خمیر شدن
لغتنامه دهخدا
خمیر شدن . [ خ َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بشکل خمیر درآمدن . نرم شدن : بر هر که تیر راست کند بخت بدبر سینه چون خمیر شود جوشنش .ناصرخسرو.
-
خمیر کردن
لغتنامه دهخدا
خمیر کردن . [ خ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سرشتن . بسرشتن . عجن . (یادداشت بخط مؤلف ) : خوی نیکست و عقل مایه ٔدین کس نکرده ست جز بمایه خمیر. ناصرخسرو. || نرم کردن . بشکل خمیر درآوردن : بدست آهن تفته کردن خمیربه از دست بر سینه پیش امیر.سعدی (گلستان ).
-
خمیر کنده
لغتنامه دهخدا
خمیر کنده . [ خ َ ک َ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان علی آباد بخش مرکزی شهرستان شاهی . دارای 160تن سکنه ، آب آن از رودخانه ٔ سیاه رود و قنات و محصول آن برنج و غلات و کنجد و پنبه و شغل اهالی زراعت است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
-
خمیر گرفتن
لغتنامه دهخدا
خمیر گرفتن . [ خ َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) خمیر ساختن . خمیر درست کردن . اعتجان . (از منتهی الارب ). ورزانیدن خمیر تا برای کنده گرفتن مهیا شود. (یادداشت بخط مؤلف ).