کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خمیره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خمیره
/xamire/
معنی
سرشت؛ طینت.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. ذات، سرشت، طبیعت، طینت، نهاد
۲. جوهر، جوهره
۳. مایه
۴. اساس، رکن
۵. ترکیب
دیکشنری
makings, mettle, mold, nature, stuff
-
جستوجوی دقیق
-
خمیره
واژگان مترادف و متضاد
۱. ذات، سرشت، طبیعت، طینت، نهاد ۲. جوهر، جوهره ۳. مایه ۴. اساس، رکن ۵. ترکیب
-
matrix 2, groundmass
خمیره
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] مواد ریزدانه که قطعات بزرگتر رسوب یا سنگهای رسوبی را به هم میپیوندد
-
خمیره
فرهنگ فارسی معین
(خَ رِ) [ ع . خمیرة ] (اِ.) 1 - خمیرترش . 2 - سرشت ، طبع .
-
خمیره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: خمیرَة] [مجاز] xamire سرشت؛ طینت.
-
خمیره
دیکشنری فارسی به عربی
طبيعة , قوة الشخصية
-
واژههای مشابه
-
خمیرة
لغتنامه دهخدا
خمیرة. [ خ َ رَ ] (ع اِ) خمیرمایه . برازده . مایه خمیر. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || طبیعت . طبع. طینت . طویت . کیان . کینونت . فطرت . نهاد. گهر. گوهر. خلقت . جبلت . آب و گل . ذات . (یادداشت بخط مؤلف ). || مقوا که کنند نه از ...
-
خميرة
دیکشنری عربی به فارسی
ترش شدن , مخمرشدن , ور امدن , برانگيزاندن , تهييج کردن , ماده تخمير , مايه , جوش , خروش , اضطراب , مخمر , خميرمايه , خميرترش , تخميرشدن
-
matrix porosity
تخلخل خمیره
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] تخلخل خمیره یا بخش ریزدانۀ یک سنگ کربناتی
-
خمیرهبنیاد
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] ← بافت خمیرهبنیاد
-
matrix-support
خمیرهچیره
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] ← گِلچیره
-
paraconglomerate
کنگلومرای خمیرهچیره
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] کنگلومرایی که قلوههای آن در خمیره قرار دارد
-
matrix support
بافت خمیرهبنیاد
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] بافتی رسوبی که در آن ذرات درشتتر در تماس با یکدیگر نیستند و بهوسیلۀ ذرات ریزتر جدا میشوند متـ . خمیرهبنیاد بافت گِلبنیاد، گِلبنیاد mud support
-
ماما(ن)خمیره
لهجه و گویش تهرانی
زن چاق و وارفته
-
graywacke/ greywacke/ grauwacke
ماسهسنگ گِلخمیرهای
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] ماسهسنگ نابالغ با بیش از 15 درصد کانی رُسی