کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خمیرترش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خمیرترش
/xamirtorš/
معنی
= خمیرمایه
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
sourdough
خمیرترش
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] خمیری که با ریزاندامگانهای طبیعی موجود در آرد یا با افزودن ریزاندامگانهایی به آن تخمیر شده باشد
-
خمیرترش
لغتنامه دهخدا
خمیرترش . [ خ َ ت ُ ] (اِ مرکب )خمیرمایه . ترشه . ترشه خمیر. ترش خمیر. مایه فتاق . تَخ ّ. مایه خمیر که به خمیر زنند تا نان فطیر نشود. (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به تحفه ٔ حکیم مؤمن شود.
-
خمیرترش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] xamirtorš = خمیرمایه
-
خمیرترش
دیکشنری فارسی به عربی
خميرة
-
واژههای مشابه
-
sourdough bread
نان خمیرترش
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] نان تولیدشده از خمیری که با خمیرترش ورآمده است و لاکتیکاسید دارد
-
sourdough fermentation
تخمیر خمیرترش
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] تخمیری که براثر فعالیت ریزاندامگانهای طبیعی یا افزودهشده به آرد در خمیرترش ایجاد میشود
-
جستوجو در متن
-
خمیره
فرهنگ فارسی معین
(خَ رِ) [ ع . خمیرة ] (اِ.) 1 - خمیرترش . 2 - سرشت ، طبع .
-
خميرة
دیکشنری عربی به فارسی
ترش شدن , مخمرشدن , ور امدن , برانگيزاندن , تهييج کردن , ماده تخمير , مايه , جوش , خروش , اضطراب , مخمر , خميرمايه , خميرترش , تخميرشدن
-
خمیرمایه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] xamirmāye خمیر ترشیده که از آرد گندم، روغن، شیر، یا ماست درست میکنند و مقدار کمی از آن را در خمیری که برای نان پختن تهیه میکنند میزنند تا برآید و فطیر نشود؛ خمیرترش.
-
خمیرمایه
لغتنامه دهخدا
خمیرمایه . [ خ َ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب ) هرچیز که مخصوص باشد مر حصول تخمیر را در جسمی و خصوصاً قطعه ای از خمیرترش که آن را داخل در خمیر نان می کنند جهت برآمده شدن و آماسیدن وی و برازده نیز گویند. (یادداشت بخط مؤلف ) : پیری خمیرمایه ٔ مرگ است ای عجب ا...
-
نباخ
لغتنامه دهخدا
نباخ . [ ن َب ْ با ] (ع ص ) خمیر ترش و تباه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). خمیرترش . خمیر فاسدگشته . (ناظم الاطباء). خمیر حامض فاسد. (از معجم متن اللغة) (از اقرب الموارد از قاموس ). انبخان . (معجم متن اللغة) (منتهی الارب ). مختمر. منتفخ .(المنجد): نبخ ...
-
ترشه
لغتنامه دهخدا
ترشه . [ ت ُ / ت ُ رُ ش َ / ش ِ ] (اِ) نام میوه ای است . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || رستنیی باشد که تخم آنرا بعربی بزرالحماض و حب الرشاد خوانند. اگر قدری از آن تخم در خرقه بندند، و زن بر بازوی چپ بنددمادام که با خود دارد آبس...