کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خمیر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خمیر
/xamir/
معنی
۱. آرد آمیخته با آب و ورزدادۀ دانههایی مانندِ گندم یا جو.
۲. هر مادۀ نرم و شکلپذیر: خمیر بازی.
۳. خاک رس و گچ که با آب مخلوط کرده باشند و آبکی نباشد.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. آرد خیسانده
۲. نواله
دیکشنری
leavening, paste, pulp
-
جستوجوی دقیق
-
خمیر
واژگان مترادف و متضاد
۱. آرد خیسانده ۲. نواله
-
خمیر
فرهنگ فارسی معین
(خَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - هر چیز که با آب مخلوط و غلیظ شود. 2 - آرد جو یا گندم که برای پختن نان یا شیرینی با آب آمیخته باشند.
-
خمیر
لغتنامه دهخدا
خمیر. [ خ َ ] (اِخ ) مرکز دهستان خمیر بخش مرکزی شهرستان بندرعباس است که دارای 1877 تن سکنه می باشد. آب آن از چاه و باران و محصول آن خرما و شغل اهالی زراعت و صید ماهی و راه آن فرعی است . این دهکده یک دبستان و یک دسته ژاندارمری گارد مسلح گمرک دارد. (از...
-
خمیر
لغتنامه دهخدا
خمیر. [ خ َ ] (اِخ ) نام یکی از دهستان های چهارگانه ٔ بخش مرکزی شهرستان بندرعباس است با هوای گرم و مرطوب . آب آن از چاه و محصول آن خرما و شغل اهالی مکاری و زراعت و صید ماهی است . این دهستان از 26 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و دارای 8740 تن سکنه می با...
-
خمیر
لغتنامه دهخدا
خمیر. [ خ َ ] (ع اِ) آرد آمیخته شده با آب و برآمده و ترش شده جهت ساختن نان . (ناظم الاطباء).عجین . آرد سرشته . (یادداشت بخط مؤلف ) : دین را طلب نکردی و دنیا ز دست شدهمچون سپوس تر نه خمیری و نه فطیر. ناصرخسرو.کس نکرده ست جز بمایه ٔ خمیر. ناصرخسرو.- خ...
-
خمیر
لغتنامه دهخدا
خمیر. [ خ ِم ْ می ] (اِخ ) لقب یزیدبن معاویه است : و اگرخواجه روا دارد که ازین «اولی الامر» وقتی یزید خمیر را خواهد و وقتی ولید پلید را خواهد. اگر من گویم که مراد از اولی الامر علی مرتضی (ع ) است و حسن مجتبی (ع ) است ، خواجه مصنف سنی گوید که دروغ است...
-
خمیر
لغتنامه دهخدا
خمیر. [ خ ِم ْ می ] (ع ص ) دائم الخمر. کسی که همیشه شراب می خورد. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).
-
خمیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] xamir ۱. آرد آمیخته با آب و ورزدادۀ دانههایی مانندِ گندم یا جو.۲. هر مادۀ نرم و شکلپذیر: خمیر بازی.۳. خاک رس و گچ که با آب مخلوط کرده باشند و آبکی نباشد.
-
خمیر
دیکشنری فارسی به عربی
عجينة , مرهم , معجون
-
واژههای مشابه
-
bone paste
خمیر استخوان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ارتاپزشکی] موادی همانند سیمان که در ضایعات استخوانی تزریق میشود و سرانجام استخوان طبیعی جانشین آن میشود
-
خمیر برنزی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی بسپار ـ علوم و فنّاورى رنگ] ← خمیر مفرغی
-
acidophilus paste
خمیر تُرشین
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] فراوردۀ تخمیری نیمهجامد شیر که از دَلَمۀ حاصل از اسیدی شدن شیر با لاکتوباسیلوس اسیدوفیلوس تهیه میشود
-
wood pulp
خمیر چوب
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی منابع طبیعی- محیطزیست و جنگل] الیاف چوبی تفکیکشده با ابزار مکانیکی یا مواد شیمیایی برای تولید فراوردههای سلولوزی
-
meat paste
خمیر گوشت
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] فراوردهای خمیرمانند تهیهشده از حدود 70 درصد گوشت ساطوریشده که بافتی با نرمی متوسط دارد