کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خمچه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خمچه
لغتنامه دهخدا
خمچه . [ خ ُ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) خم کوچک . (ناظم الاطباء). خنبچه . خنبک . (یادداشت بخط مؤلف ) : گل خمچه اش نزد طراح جام بعقل مخمر برآورده خام بود خمچه قسمی ز خم لیک خردتوانش ببزم بزرگان نبرد.ملاطغرا (از آنندراج ).
-
خمچه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مصغرِ خُم] xomče خُم کوچک.
-
جستوجو در متن
-
خمره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) xomre = خمچه
-
خُم، خُمب، هنب،خُنبک، هنبه
لهجه و گویش تهرانی
خمره،خُمچه
-
خمره
واژگان مترادف و متضاد
خم، خنب، دن، خمچه
-
پُشک
فرهنگ فارسی معین
(پُ) (اِ.) خم . خمچه .
-
خمره
فرهنگ فارسی معین
(خُ رِ) (اِ.) خم کوچک ، خمچه .
-
آنین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹انین› [قدیمی] 'ānin خم کوچک سفالی که دوغ در آن بریزند و بزنند تا کرۀ آن گرفته شود؛ خمچه.
-
خمره
واژهنامه آزاد
نوعی کوزه؛ (لغت نامه دهخدا):خمره . [ خ ُ رَ / رِ ] (اِ) خمچه . خمبره . خم کوچک .
-
انین
لغتنامه دهخدا
انین . [ اَ ] (اِ) ظرفی سفالی مانند سبو و خمچه ٔ بزرگ که دوغ در آن کنند و بجنبانند تا مسکه (روغن و کره ) جدا گردد. (برهان ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (انجمن آرا).
-
خم کوچک
لغتنامه دهخدا
خم کوچک . [ خ ُ م ِ چ َ / چ ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خمره ٔ کوچک . خمچه . خم خرد. (ناظم الاطباء).
-
خمبره
لغتنامه دهخدا
خمبره . [ خ ُ ب َ رَ / رِ ] (اِ) خم کوچک . خمچه . (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). خنبره . (یادداشت بخط مؤلف ) : و در خمبره کنند [ گل و شکر مالیده را گاه ساختن گل شکر] و سر آن به کرباس ببندند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
-
جلة
لغتنامه دهخدا
جلة. [ ج ُل ْ ل َ ] (ع اِ) ظروف مایعات را نیز گویندهمچو خم و خمچه و کدوی شراب و امثال آن و ظرفی نیز باشد مانند سبد که آنرا از برگ خرما بافند و خرما درآن کرده از جایی بجایی برند و بعضی گویند به این معنی عربی است . (برهان ). زنبیل بزرگ برای خرما. ج ، ج...
-
خنبک
لغتنامه دهخدا
خنبک . [ خُم ْ ب َ ] (اِمص ) برهم زدگی کف های دست با اصول مطابق ساز. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (از انجمن آرای ناصری ). || استهزاء. مسخره . (ناظم الاطباء). || (اِ) جامه ٔ درشت و خشن که درویشان پوشند. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (از انجمن آر...