کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خموش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
خب شین
لغتنامه دهخدا
خب شین . [ خ َ ] (اِ فعل ) خب باش ، هیچ مگو! خموش ! خاموش ! خاموش باش . خموش شو. صه . (زمخشری ).
-
صامت
دیکشنری عربی به فارسی
خموش , خاموش , ساکت , بيصدا , ارام , صامت , بيحرف , لا ل , گنگ
-
mute
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بی صدا، کسر کردن، لال، گنگ، ساکت، صامت، خمش، خموش، بی زبان، غیر حاکی
-
silent
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بی صدا، خاموش، ساکت، صامت، خموش، ارام، خمش، بی حرف
-
خمود
واژگان مترادف و متضاد
۱. افسرده، بیتحرک، بیروح، خموش ≠ پرنشاط ۲. رکود ≠ رونق ۳. ساکت
-
ساکت
واژگان مترادف و متضاد
۱. آرام، بیسروصدا، بیصدا ۲. خاموش، خموش، سربهزیر ۳. دنج، راحت، صامت ≠ شلوغ
-
هم رسته
لغتنامه دهخدا
هم رسته . [ هََرَ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) هم ردیف . هم قطار : چو هم رسته ٔ خفتگانی خموش فروخسب یا پنبه درنِه ْ به گوش .نظامی .
-
بوالوحوش
لغتنامه دهخدا
بوالوحوش . [ بُل ْ وُ ] (اِ مرکب ) ابوالوحوش : یک خرش گفتی که هان ای بوالوحوش طبع شاهان داری و میران خموش .مولوی .
-
تنبد
لغتنامه دهخدا
تنبد. [ تَم ْ ب َ ] (اِ) خاموشی و سکوت و نوبه ٔ تب لرزه . (ناظم الاطباء). خاموشی و خموش بودن . (شرفنامه ٔ منیری ).
-
خمش
لغتنامه دهخدا
خمش . [ خ َ ] (ع اِمص ) خراشیدگی . پوست رفتگی . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). ج ، خُموش .
-
حیوانان
لغتنامه دهخدا
حیوانان . [ ح َ ی َ ] (اِ) ج ِ حیوان : یا سخن آرای چو مردم بهوش یا بنشین چون حیوانان خموش .سعدی .
-
خنبره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹خمبره› [قدیمی] xombare = خمره: ◻︎ خنبرۀ نیمه برآرد خروش / لیک چو پر گردد، گردد خموش (نظامی۱: ۹۴).
-
ولکن
فرهنگ فارسی عمید
(حرف) [عربی: ولکنَّ] [قدیمی] valāken = لکن: ◻︎ لنگ ولیکن نه سست زرد ولکن نه زشت / گنگ و نگردد خموش ضخم و نباشد گران (مسعودسعد: ۳۴۰).
-
لُوکُو
لهجه و گویش گنابادی
lowkouw در گویش گنابادی یعنی بالای قله کوه ، مثلا میگویند او کجاست و در پاسخ میگویند لوکُهِدی یعنی بالای کوه است، خموش ، سکوت
-
خامد
واژگان مترادف و متضاد
۱. خمود ≠ پرتحرک، انرژیک ۲. آرمیده، خاموش، خموش، بیحرف، صامت ساکت ۳. ایستا، بیجنبش، بیحرکت، بیتحرک، ساکن ≠ پویا، پرتحرک