کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خمل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خمل
معنی
(خَ) [ ع . ] (اِ.) ریشه ، پرز، خواب (مخمل ، ماهوت و مانند آن ).
فرهنگ فارسی معین
مترادف و متضاد
۱. پرز، ریشه، کرک
۲. خواب پارچه
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
خمل
واژگان مترادف و متضاد
۱. پرز، ریشه، کرک ۲. خواب پارچه
-
خمل
فرهنگ فارسی معین
(خَ) [ ع . ] (اِ.) ریشه ، پرز، خواب (مخمل ، ماهوت و مانند آن ).
-
خمل
لغتنامه دهخدا
خمل . [ خ َ ] (اِ) سورنجان . زعفران دشتی . (از ناظم الاطباء) (از برهان قاطع).
-
خمل
لغتنامه دهخدا
خمل . [ خ َ ] (ع اِ) ریشه . پرز. پرز جامه ٔ مخمل و جز آن . یقال : له خمل ؛ ای هدب . || شترمرغ نر. || نهالی گرد. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || یک نوع ماهی است . (منتهی الارب ). رجوع به خَمَل شود.
-
خمل
لغتنامه دهخدا
خمل . [ خ َ ] (ع مص ) نهادن بُسْر را در سبوی و مانند آن تا نرم و پخته گردد. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
-
خمل
لغتنامه دهخدا
خمل . [ خ َ م َ ](ع اِ) ج ِ خامل . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || کوسج لُخم . جَمَل . سگ ماهی . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خمل
لغتنامه دهخدا
خمل . [ خ ِ ] (ع اِ) دوست خالص . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
-
خمل
لغتنامه دهخدا
خمل . [ خ ِ م ِ ] (اِ) رَزَک . نام گیاهی است به لهجه ٔ مردم آستارا و در زبان آلمانی نیز رزک را خمل نیز مینامند. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خمل
لغتنامه دهخدا
خمل . [ خ ُ ] (ع اِ) دوست خالص . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). خِمل . رجوع به خمل شود.
-
جستوجو در متن
-
هدب
لغتنامه دهخدا
هدب . [ هَُ / هَُ دُ ] (ع اِ) مژه ٔ چشم . (منتهی الارب (اقرب الموارد). || ریشه ٔ ریزه ٔ جامه . (منتهی الارب ). خمل الثوب و طرفه . (اقرب الموارد).
-
پرزه
لغتنامه دهخدا
پرزه . [ پ ُ زَ / زِ ] (اِ) پُرز. و معرب آن برزج است : اِخمال ؛ پرزه دار و خوابناک گردانیدن جامه را. مُخمَل ؛ جامه های پرزه دار خوابناک . خمل ؛ ریشه و پرزه ٔ جامه ٔ مخمل و مانند آن . (منتهی الارب ) : [ مرد مبتلی به بیماری صبا را ] پرزه از جامه و کاه ...
-
مستقرع
لغتنامه دهخدا
مستقرع . [ م ُ ت َ رِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استقراع . سُم که سخت شده باشد. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). || شکنبه که خَمْل یعنی پرز وی رفته باشد. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || گشن به عاریت خواهنده . || ماده گاو گشن خواه . (از منتهی ا...
-
خواب و بیدار
لغتنامه دهخدا
خواب و بیدار. [ خوا / خا ب ُ ] (ص مرکب ) پارچه یا مخملی که قسمتی از پود و خمل آن مایل بسویی و قسمتی مایل بسوی دیگر است : مخمل خواب و بیدار. (یادداشت بخط مؤلف ). || بین بیداری و خواب است . بین نوم و یقظه . هنوز خواب تمام فرونگرفته .
-
خمول
لغتنامه دهخدا
خمول . [ خ ُ ] (ع مص ) گمنام و بیقدر گردیدن . || نهان گردیدن صوت و ذکر کسی . منه : خمل ذکره و صوته . || مبتلا گردیدن به درد خمال . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (ازلسان العرب ). این فعل بصیغه ٔ مجهول استعمال میشود.