کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خمص پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خمص
لغتنامه دهخدا
خمص . [ خ َ ] (ع مص ) باریک و لاغر کردن از گرسنگی و درآوردن شکم وی را در جوف وی . || فرونشستن آماس جراحت . منه : خمص الجرح خمصاً و خموصاً. || لاغر شدن شکم و گرسنه گردیدن آن .(از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
-
خمص
لغتنامه دهخدا
خمص . [ خ َ م َ ] (ع مص ) بلند گردیدن کف پا از زمین و بزمین نرسیدن . || خَمْص . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
-
خمص
لغتنامه دهخدا
خمص . [ خ ُ ] (ع اِمص ) فرونشستگی آماس جراحت . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
-
خمص
لغتنامه دهخدا
خمص . [ خ ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اخمص و خَمْصاء. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ).
-
خمص
لغتنامه دهخدا
خمص . [ خ ُ ] (ع مص ) خَمص . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). (از لسان العرب ). رجوع به خَمص شود.
-
واژههای همآوا
-
خمس
واژگان مترادف و متضاد
پنجیک، یکپنجم
-
خمس
فرهنگ واژههای سره
پنج یک
-
خمس
فرهنگ فارسی معین
(خُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - یک پنجم هر چیز. 2 - یک پنجم درآمد یا غنایم که مسلمانان باید به امام یا جانشین او بپردازند. ج . اخماس .
-
خمس
لغتنامه دهخدا
خمس . [ خ َ ] (ع عدد، ص ، اِ) مؤنث خمسة یعنی پنج . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). یقال : خمس نسوة. توضیح : هرگاه معدود مؤنث باشد خمس بدون تاء تأنیث می آید و هرگاه معدود مذکر باشد خمس با تاء تأنیث می آید : چهار...
-
خمس
لغتنامه دهخدا
خمس . [ خ َ ] (ع مص ) گرفتن پنج یک مال کسی . || جزو گروهی درآمدن و آن را پنج کردن .(از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
-
خمس
لغتنامه دهخدا
خمس . [ خ َ م َ ] (اِ) مربا که از انگور کنند در گیلان . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خمس
لغتنامه دهخدا
خمس . [ خ ِ ] (ع اِ) نوعی از آب دادن شتر؛ یعنی سه روز شتران را چرانیدن و روز چهارم آب دادن . || نوعی از برد. || تب نوبه ای که یک روز آید و سه روز نیاید؛ یعنی زمان فتره ٔ آن سه روز باشد. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).- تب خمس ؛ تب ...
-
خمس
لغتنامه دهخدا
خمس . [ خ ِ م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شاهرود بخش شهرستان هروآباد و دارای 2894 تن سکنه . آب آن از چشمه و محصول آن غلات و سردرختی . شغل اهالی زراعت و گله داری و از صنایع دستی جاجیم بافی و راه مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
خمس
لغتنامه دهخدا
خمس . [ خ ُ ] (ع اِ) پنج یک . (ناظم الاطباء). یک پنجم . (یادداشت بخط مؤلف ). ج ، اَخماس . || (اصطلاح فقه ) بدان که در هفت چیز به مذهب حضرت صادق (ع ) خمس واجب است : اول : غنائم دارالحرب و اگرچه اندک باشد. دوم : معادن و یاقوت و زبرجد و سرمه و قیر و نف...