کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خمش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خمش
/xamoš/
معنی
= خاموش
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
تاب، چم
دیکشنری
angle, bend, bias, bight, bow, buckle, decline, deflection, leaning, loop, sway
-
جستوجوی دقیق
-
خمش
واژگان مترادف و متضاد
تاب، چم
-
flexion
خمش
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم پایۀ پزشکی] عمل خم کردن یا وضعیتی که در آن یک اندام خمیده است
-
خمش
فرهنگ فارسی معین
(خَ مُ) (ص .) خاموش .
-
خمش
لغتنامه دهخدا
خمش . [ خ َ ] (ع اِمص ) خراشیدگی . پوست رفتگی . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). ج ، خُموش .
-
خمش
لغتنامه دهخدا
خمش . [ خ َ ] (ع مص ) خراشیدن روی . || زدن . || طپانچه زدن . || بریدن عضوی . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).
-
خمش
لغتنامه دهخدا
خمش . [ خ َ م ُ ](ص ) خاموش . ساکت . صامت . (ناظم الاطباء) : بداندیش گرگین شوریده هش به یکسو به بیشه درآمد خمش . فردوسی .تا زبانت خمش نشد از قول ندهد باز نطقت ایزد بار. سنائی .|| ستور رام شده . (ناظم الاطباء).
-
خمش
فرهنگ فارسی عمید
(قید، صفت) [قدیمی] xamoš = خاموش
-
خمش
دیکشنری فارسی به عربی
انحناء , مرونة
-
واژههای مشابه
-
bending
خَمش
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی عمران] انحنا یافتن عضو سازه براثر فشار
-
bending test
آزمایش خَمِش
واژههای مصوّب فرهنگستان
[جوشکاری و آزمایشهای غیرمخرب، مهندسی بسپار، مهندسی مواد و متالورژی] آزمایش سنجش مقاومت مواد در برابر خم شدن، تا قبل از پاره شدن، یا نیروی لازم برای خم کردن با زاویۀ معین
-
dorsifelexion
پسخمش
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم پایۀ پزشکی] خمش یا تا کردن بخشی از اندام، از مچ پا یا مچ دست، در جهت معکوس
-
خمش کردن
لغتنامه دهخدا
خمش کردن . [ خ َ م ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بازداشتن کسی را از سخن گفتن . || کشتن ، چنانکه چراغ و شمع را. خموش ساختن . || خاموش شدن . سخن نگفتن : گفت : تش خمش کنید من میخواهم که ... (فیه مافیه ). خمش کرد و هیچ نگفت ... (فیه مافیه ).
-
planter flexion
خمش کف پا
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم پایۀ پزشکی] خم کردن پا یا انگشتان پا بهسمت پایین