کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خمره چوبی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خمره چوبی
دیکشنری فارسی به عربی
برميل , دن
-
واژههای مشابه
-
خمرة
لغتنامه دهخدا
خمرة. [ خ َ رَ ] (ع اِ) شراب . می . انگور که سکر آورد. خمر. || هرچه سکر آورد. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). خمر.- خمرة صرف ؛ شراب خالص . شراب ناب . (منتهی الارب ).|| بوی خوش . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). || جماعت مردم . (منت...
-
خمرة
لغتنامه دهخدا
خمرة. [ خ َ م َ رَ ] (ع اِ) بوی . (منتهی الارب ). خُمرَه . یقال : وجدت خمرةالطیب و کذلک خمزةالطیب .
-
خمرة
لغتنامه دهخدا
خمرة. [ خ ِ رَ ] (ع اِ) غلاف و پوست گندم و دیگر غله ها. || بوی خوش . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). || هیئت خِمارپوشی . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).- امثال : العوان لاتعلم الخمرة ؛ میانه سال محتاج به تعلیم خمارپوشی نیست . این ...
-
خمرة
لغتنامه دهخدا
خمرة. [ خ ُ رَ ] (ع اِ) مایه ٔ خمیر. || دردی نبیذ. || سجاده ای از برگ خرما بافته . || نوعی گیاه است مخصوص یمن . || گلغونه که زنان بر روی مالند. || کرب تب و صداع و اذیت آن . || بقیه ٔ مستی در سر. خمار. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب )....
-
خمره آباد
لغتنامه دهخدا
خمره آباد. [ خ ُ رِ ] (اِخ ) دهی است از بخش شیب آب شهرستان زابل و دارای 144 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ هیرمند و محصول آن غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه فرعی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
خمره چاردسته
لهجه و گویش تهرانی
شکم گنده، چاق/خمره بزرگ
-
barrel distortion
واپیچش خمرهای
واژههای مصوّب فرهنگستان
[نجوم] نقصی اپتیکی در عدسی، بهنحویکه بزرگنمایی در نزدیکی محور نوری عدسی اندکی بیشتر از بزرگنمایی در لبههای آن است
-
jar burial, pithos burial
تدفین خمرهای
واژههای مصوّب فرهنگستان
[باستانشناسی] هرگونه تدفین در ظروف سفالی مانند خمرههای بزرگ و کوچک یا تکههای خمره یا خمرههای شکسته
-
سرو خمره ای
لغتنامه دهخدا
سرو خمره ای . [ س َرْ وِ خ ُ رَ / رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سرو طبری . (یادداشت مؤلف ). رجوع به سرو شود.
-
کاج خمره ای
لغتنامه دهخدا
کاج خمره ای . [ ج ِ خ ُ رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی کاج . (جنگل شناسی ج 2 فهرست آخر کتاب ص 31). قسمی کاج که بشکل خمره است .
-
در خمره نهادن
دیکشنری فارسی به عربی
حوض
-
جستوجو در متن
-
casks
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بشکه، چلیک، خمره چوبی