کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خمخانه، خمخانه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
خمستان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] xomestān = خمخانه
-
خمکده
واژگان مترادف و متضاد
خمخانه، خمستان، شرابخانه، شرابکده، رسومات
-
میکده
واژگان مترادف و متضاد
خرابات، خمخانه، رسومات، شرابخانه، میخانه
-
رسومات
واژگان مترادف و متضاد
۱. حقوق، عوارض ۲. خمخانه، میخانه، میکده
-
شرابخانه
واژگان مترادف و متضاد
خرابات، خمخانه، رسومات، شرابکده، میخانه، میکده
-
شرابکده
واژگان مترادف و متضاد
خرابات، خمخانه، رسومات، شرابخانه، میخانه، میکده
-
میخانه، میخانه
واژگان مترادف و متضاد
خرابات، خمخانه، شرابخانه، شرابکده، میکده ≠ مسجد
-
خمدون
لغتنامه دهخدا
خمدون . [ خ ُ ] (اِ مرکب ) میکده . خمخانه . (از آنندراج ).
-
دن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: دنّ] [قدیمی] dan خم بزرگ که در خمخانه ته آن را در زمین فروکنند: ◻︎ به میخانه در سنگ بر دن زدند / کدو را نشاندند و گردن زدند (سعدی۱: ۱۲۲).
-
باربرگیر
لغتنامه دهخدا
باربرگیر. [ ب َ ] (نف مرکب ) کسی که بار از بارکش فرونهد. بمجاز، کسی که رنجی از کسی برگیرد : خمخانه ٔ خرسرای خرپیرنه راه بری نه باربرگیر.سوزنی .
-
قابیاء
لغتنامه دهخدا
قابیاء. (ع ص ) ناکس . (آنندراج ). || بنوقابیاء؛ گردآیندگان در میکده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). هم پیاله . سبوکشان خمخانه : تلمیذش با ابوعلی بنوقابیا. (دره ٔ نادره چ شهیدی ص 23).
-
مریم کده
لغتنامه دهخدا
مریم کده . [ م َرْ ی َ ک َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) خانه ٔ مریم . جایگاه مریم : در آب خضر آتش زده خمخانه زو مریم کده هم حامل روح آمده هم نفس عذرا داشته .خاقانی .
-
خراش و خروش
لغتنامه دهخدا
خراش و خروش . [ خ َ ش ُ خ ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب )داد و فریاد. قال و مقال . جار و جنجال : ناسور... سرخر خمخانه جوش کرداز درد... چو خرس خراش و خروش کرد.سوزنی .
-
جوشاک
لغتنامه دهخدا
جوشاک . (اِمص ) بمعنی جوشیدن باشد. (برهان ) (آنندراج ). از: جوش + َ-اک (پسوند)، مانند پوشاک ، خوراک . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). جوشش : چون قرابه دیده از خمخانه جوشاک شراب شیشه خانه بین که بهر اوچه سان آراسته . امیرخسرو.رجوع به جوشیدن و جوشش شود.
-
زبان زده
لغتنامه دهخدا
زبان زده . [ زَ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) گفتگوشده . مذاکره شده . (ناظم الاطباء). || مشهورشده . بر سر زبان افتاده : شد همچو او زبان زده ٔ هر سخن سرای ناسور کون خر سر خمخانه جوش کرد.سوزنی .