کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خمب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خمب
/xomb/
معنی
= خُم
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
خمب
لغتنامه دهخدا
خمب . [ خ ُ ] (اِ) خُنْب . خم . خم بزرگ . (ناظم الاطباء). خم بزرگ که به عربی آن رادن گویند. (از برهان قاطع). خم بزرگ و آن ظرفی باشدکه در آن آب یا شراب کنند. (لغت نامه ٔ محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ). || نفیر. بوق . (ناظم الاطباء).
-
خمب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] xomb = خُم
-
واژههای مشابه
-
خُم، خُمب، هنب،خُنبک، هنبه
لهجه و گویش تهرانی
خمره،خُمچه
-
جستوجو در متن
-
خم
واژگان مترادف و متضاد
خمره، خنب، دن، خمب
-
خنب
لغتنامه دهخدا
خنب . [ خَمْب ْ ] (اِ) اطاق . خَنَب . || صفه . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). خَنَب .
-
نیم خنب
لغتنامه دهخدا
نیم خنب . [ خُمْب ْ ] (اِ مرکب ) نیم خم . گلدان سفالین . (یادداشت مؤلف ): الاصیص ؛ نیم خنب که در آن شاهسپرم کارند. (ربنجنی ) (یادداشت مؤلف ). رجوع به نیم خم شود.
-
خنب
لغتنامه دهخدا
خنب . [ خِمْب ْ ] (ع اِ) باطن زانو و اسفل اطراف رانها و اعلای ساقها. || گشادگی میان استخوانهای پهلو. || میان انگشتان . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). ج ، اَخناب .
-
خنب
لغتنامه دهخدا
خنب . [ خُمْب ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان کاشان . با 215 تن سکنه . آب آن از قنات و محصول آن غلات و میوه است . شغل اهالی زراعت و قالی بافی و راه مالرو است . مزرعه ٔ سی زرده بید جزء این ده می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ...
-
خنب
لغتنامه دهخدا
خنب . [ خُمْب ْ ] (اِ) ظرفی باشد که شراب و امثال آن در آن کنند. (برهان قاطع). خم و آن ظرفی است که در آن آب یا شراب و امثال آن کنند.(از لغت محلی شوشتر. نسخه ٔ خطی ). خابیه . (یادداشت بخط مؤلف ) : صقلابیان نبیذ و آنچه بدو ماند از انگبین کنند و خنب نبی...
-
کاشان
لغتنامه دهخدا
کاشان . (اِخ ) (شهرستان ) کاشان یکی از شهرستانهای استان دوم و حدود آن به شرح زیر است :از طرف شمال و شمال باختری به شهرستان قم . از طرف خاور و شمال خاوری بدشت کویر. از طرف جنوب خاوری به بخش اردستان . از طرف جنوب به دهستانهای مورچه خورت و ده حق علوی از...
-
اشکوب
لغتنامه دهخدا
اشکوب . [ اَ ] (اِ) بمعنی اشکو است که هرمرتبه از پوشش خانه باشد. (برهان ) (آنندراج ). هر مرتبه از پوشش که به تازی طبقه خوانند. (سروری ). مخفف آشکوب . (فرهنگ نظام ) (سروری ) (شرفنامه ٔ منیری ). رجوع به آشکوب شود. || آسمانه و بتازیش سقف خوانند. (هفت قل...
-
ن
لغتنامه دهخدا
ن . (حرف ) حرف بیست و نهم از الفبای فارسی و حرف بیست و پنجم از الفبای عربی (ابتث ) است و در حساب جُمَّل آن را به پنجاه گیرند.نام آن نون و از حروف هوائی است . (برهان ، در کلمه ٔ هفت حرف هوائی ) و از حروف شمسیه و از حروف یرملون و از حروف زلاقه است . (ا...