کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خماندن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خماندن
/xamāndan/
معنی
خم کردن؛ خم دادن؛ کج کردن: ◻︎ خماند شما را همان روزگار / نماند خمانیده هم پایدار (فردوسی۱/۱۱۳).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
bow, decline, incline, strain
-
جستوجوی دقیق
-
خماندن
فرهنگ فارسی معین
(خَ دَ) (مص م .) نک خمانیدن .
-
خماندن
لغتنامه دهخدا
خماندن . [ خ َ دَ ] (مص ) خمانیدن . رجوع به خمانیدن شود : بدان سان که بوده نمانده همی برو گردکان می خماند همی . فردوسی .بی از آنکه در ابروش گره بینی یا خم عمودی ز چهل من بخماند چو دوالی .فرخی .
-
خماندن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹خمانیدن› xamāndan خم کردن؛ خم دادن؛ کج کردن: ◻︎ خماند شما را همان روزگار / نماند خمانیده هم پایدار (فردوسی۱/۱۱۳).
-
جستوجو در متن
-
خمان
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ خماندن و خمانیدن) xamān = خماندن
-
خمانیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) xamānidan = خماندن
-
bend 1
خَم کردن
واژههای مصوّب فرهنگستان
[جوشکاری و آزمایشهای غیرمخرب، مهندسی مواد و متالورژی] خماندن یا زاویهدار کردن ازطریق اِعمال نیروی مکانیکی
-
خم شدن
واژگان مترادف و متضاد
۱. دولا شدن ۲. خمیده شدن، انحنا یافتن، خمیدن ۳. خماندن، کج کردن، خمیده کردن
-
خمانندگی
لغتنامه دهخدا
خمانندگی . [ خ َ ن َن ْ دَ / دِ ] (حامص ) عمل خماندن . خم کنندگی .
-
چنبرک کردن
لغتنامه دهخدا
چنبرک کردن . [ چَم ْ ب َ رَ ک َ دَ] (مص مرکب ) قد را خم دادن . خم شدن . قامت را به علامت خضوع خماندن . دولا و خمیده ایستادن به علامت خضوع .
-
تاب دادن
فرهنگ فارسی معین
(دَ) (مص م .) 1 - تافتن ، پیچ دادن ، خماندن . 2 - زلف و ریسمان و امثال آن را پیچ و خم دادن . 3 - چیزی را در ظرفی فلزی در حرارت آتش بدون آب و روغن سرخ و برشته کردن . 4 - پرتو افکندن ، روشن ساختن .
-
چنبر کردن
لغتنامه دهخدا
چنبر کردن . [ چَم ْ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) چنبر ساختن . حلقه مانندی چون کمان ساختن .- از سرو چنبر کردن ؛ کنایه است از خماندن و منحنی ساختن قد راست : ز سرو دلارای چنبر کندسمن برگ را رنگ عنبرکند. فردوسی . || گرد کردن چون حلقه چیزی را. بشکل حلقه و کما...
-
چفته کردن
لغتنامه دهخدا
چفته کردن . [ چ َ ت َ / ت ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خم کردن . خماندن . خمیده کردن . منحنی کردن قامت یا پشت و جز آنها : ورهمی چفته کند قد مرا گو چفته کن چفته باید چنگ تا بر چنگ ترک آواکند. منوچهری .رجوع به چفته و چفته شدن شود.
-
دولا
لغتنامه دهخدا
دولا. [ دُ ] (ص مرکب ) دوتاه . (ناظم الاطباء). کوز. کوژ. منحنی . دوتاه . دوتا. خم . بخم . خمیده . دوتو. دوتوی . دوته . (یادداشت مؤلف ). || مضاعف و دولای . (ناظم الاطباء).- دولا شدن ؛ خمیدن . دوتو شدن . خم شدن . خم آوردن . دوتا شدن . منحنی شدن . (یا...
-
دوتو کردن
لغتنامه دهخدا
دوتو کردن . [ دُ ک َ دَ] (مص مرکب ) خماندن . تا کردن . دولا کردن . (یادداشت مؤلف ) : و زانو دوتو تواند کرد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و بندگاه بن ران دوتو تواند کرد. (ذخیره ٔخوارزمشاهی ). و اگر اندر آن عضله افتد [ تشنج ] که حرکت دوتو کردن زفان بدانست ز...