کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خمار کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خمار کردن
لغتنامه دهخدا
خمار کردن . [ خ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به خماری درآوردن . موجب خماری شدن : دشمنش را گو شراب جهل چون خوردی تو دوش صابری کن کین خمار جهل تو فردا کند. منوچهری .فردات کندخمار کامشب مستی . خواجه عبداﷲ انصاری .|| چشم را بصورت چشم خمار درآوردن . (یادداشت بخط...
-
واژههای مشابه
-
خِمار
فرهنگ فارسی معین
(خِ) [ ع . ] (اِ.) روبند، روسری .
-
ابن خمار
لغتنامه دهخدا
ابن خمار. [ اِ ن ُ خ َم ْ ما ] (اِخ ) ابوالخیر حسن بن سواربن بابأبن بهرام خوارزمی . مولد او به بغداد به سال 331 هَ .ق . فاضلی منطقی ، شاگرد یحیی بن عدی . در طب و فلسفه استاد بود و مأمون بن محمد خوارزمشاه او را از بغداد بخوارزم بخواست و ندیم و طبیب ...
-
خانه ٔ خمار
لغتنامه دهخدا
خانه ٔ خمار. [ ن َ / ن ِ ی ِ خ َم ْ ما ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) میکده . میخانه . آنجا که باده نوشند.
-
خمار شکستن
لغتنامه دهخدا
خمار شکستن . [ خ ُ ش ِ ک َ ت َ ](مص مرکب ) از بین رفتن خماری . || خماری خود یا دیگری را از بین بردن . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خمار کشیدن
لغتنامه دهخدا
خمار کشیدن . [ خ ُ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) به حالت خماری درآمدن . خمار بودن . متحمل خماری شدن .
-
پل خمار تکین
لغتنامه دهخدا
پل خمار تکین . [ پ ُ ل ِ خ ُ ت َ ] (اِخ ) نام موضعی در بلق که ناحیه ای است نزدیک غزنه و جزء زابلستان است . (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 244 و حاشیه ٔ1).
-
خواب و خمار
لغتنامه دهخدا
خواب و خمار. [ خوا / خا ب ُ خ ُ ] (ترکیب عطفی ) خواب . خمار.لختی . سستی . رخوت بر اثر خواب و خماری : ترا که دیده ز خواب و خمار بازنباشدریاضت من شب تا سحر نشسته چه دانی .سعدی .
-
باچشمان خمار نگریستن
دیکشنری فارسی به عربی
اضعف
-
خَمر و خَمار
فرهنگ گنجواژه
میخوارگی.
-
جستوجو در متن
-
مخمور کردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. مست کردن، نشئه کردن ۲. خمار کردن، خمارآلوده کردن
-
کام کردن
لهجه و گویش تهرانی
خمار ماندن از بی دودی
-
veils
دیکشنری انگلیسی به فارسی
حجاب، چادر، پرده، نقاب، خمار، پوشاندن، حجاب زدن، مستوریا پنهان کردن