کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خلیه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خلیه
/xaliy[y]e/
معنی
خانۀ زنبور عسل؛ کندو.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
خلیه
فرهنگ فارسی معین
(خَ یِّ) [ ع . خلیة ] (اِ.) کندوی عسل .
-
خلیه
لغتنامه دهخدا
خلیه . [ خ َ لی ی َ ] (ع اِ) سرکه با. سِکبا. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خلیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: خلیَّة] [قدیمی] xaliy[y]e خانۀ زنبور عسل؛ کندو.
-
واژههای مشابه
-
خلیة
لغتنامه دهخدا
خلیة. [ خ َ لی ی َ ] (ع اِ) کشتی بزرگ . || کشتی که بدون راندن ملاحان روان باشد. || کشتی که تابع وی زورق خرد بود. || خانه ٔ زنبور که در وی عسل نهد. || خم مانندی از گل یا چوب درون تهی برای عسل نهادن زنبوران . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان ال...
-
خلیة
لغتنامه دهخدا
خلیة. [ خ َ لی ی َ ] (ع ص ) زن بری از عیب . ج ، خلیات . || زن فارغ . ج ، خلیات . || کنایه از طلاق . یقال : انت خلیة. || ناقه ای که زانویش را گشاده رهاکرده باشند. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || مؤنث خَلی ّ. (منتهی الارب ).
-
خلیة
لغتنامه دهخدا
خلیة. [ خ ُل ْ لی ی َ ] (ع ص نسبی ) منسوب به خله که بمعنی علف شیرین است . (منتهی الارب ). یقال : ابل خُلّیّة؛ شترانی که در علفهای شیرین می چرند. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ).
-
خلية
دیکشنری عربی به فارسی
پيل , زندان تکي , سلول يکنفري , حفره , سلول , ياخته , کالج , دانشگاه , استادان دانشکده يا دانشگاه , استعداد , قوه ذهني , استعداد فکري , کيک کوچک شبيه حلقه , درهم اميختگي , شلوغي , تکان تکان خوردن , سواري کردن , گرده , کليه , قلوه , مزاج , خلق , نوع ,...
-
خلية عصبية
دیکشنری عربی به فارسی
رشته مغزي و ستون فقراتي , ياخته عصبي
-
خلية النحل
دیکشنری عربی به فارسی
کندو , کندوي عسل , جمع شدن , دسته شدن (مثل زنبور در کندو) , جاي شلوغ و پرفعاليت , جاي کار وپر قيل وقال , مرکز تجمع , در کندو جمع کردن , اندوختن
-
جستوجو در متن
-
زندان تکی
دیکشنری فارسی به عربی
خلية
-
سلول یکنفری
دیکشنری فارسی به عربی
خلية
-
سلول
دیکشنری فارسی به عربی
خلية
-
یاخته
دیکشنری فارسی به عربی
خلية