کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خلیل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
خلیل
لغتنامه دهخدا
خلیل . [ خ َ ] (اِخ ) ابن کیکلدی بن عبداﷲ علائی دمشقی . محدث و از فاضلان زمان بود. در دمشق بسال 694 هَ . ق . زاده شد و بدانجا علم آموخت . بعد بسفر دور و دراز پرداخت و سرانجام در صلاحیه بسال 731 هَ . ق . مدرس شد و هم بدانجا درگذشت . بسال 761 هَ . ق . ...
-
خلیل
لغتنامه دهخدا
خلیل . [ خ َ ] (اِخ ) ابن محمد مغربی الاصل و مصری المولد و المنشاء والوفاة. از فقیهان زمان بود و او را کتب چندی است که از آنجمله است : «شرح المقولات العشر» مرگ او بسال 1177 هَ . ق . اتفاق افتاد. (از اعلام زرکلی چ 1 ج 1 ص 299).
-
خلیل
لغتنامه دهخدا
خلیل . [ خ َ ] (اِخ ) ابن محمدبن ابراهیم بن منصور دمشقی . از فاضلان زمان بود. او را حاشیتی است بر کتاب «الدرالمختار» بنام «دلائل الاسرار» و نیز شرح لامیةبن الوردی و «رحلة الی الدیار الرومیه ». او را طبع شعر بود و بسال 1186 هَ .ق . در دمشق درگذشت . (ا...
-
خلیل
لغتنامه دهخدا
خلیل . [ خ َ ] (اِخ ) ابن ولی بن جعفر. او راست : المقصد التام فی معرفة احکام الحمام . وفات او بسال 1106 هَ .ق . اتفاق افتاد. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خلیل
لغتنامه دهخدا
خلیل . [ خ َ ] (اِخ ) رجوع به صلاح الدین خلیل اشرف شود.
-
خلیل
لغتنامه دهخدا
خلیل . [ خ َ ] (اِخ ) لقب حضرت ابراهیم پیغمبر است و او را خلیل الرحمن و خلیل اﷲ نیز می گویند : در امان ایزدی از غرق و حرق روزگارهمچو در آتش خلیل و همچو در دریاحکیم . سوزنی .ملوک شرق و سلاطین چین بدو نازندچو از خلیل و صهیب اهل شام و اهل حجاز. سوزنی .ک...
-
خلیل
لغتنامه دهخدا
خلیل . [ خ َ ] (اِخ ) نام شهری است که آن را تا بیت المقدس یک روز راه است وقبر حضرت خلیل الرحمن و اسحاق و یعقوب و یوسف در این شهر و در مناره ٔ زمینی قرار دارد. نام اصلی این شهرحبرون بوده و بالای مناره در حال حاضر بنایی است که گرداگرد آن نیز توری کشیده...
-
خلیل
لغتنامه دهخدا
خلیل . [ خ َ ] (اِخ )ابن احمد لغوی . رجوع به خلیل بن احمد فراهیدی شود.
-
خلیل
لغتنامه دهخدا
خلیل . [ خ َ ] (ع اِ) دوست . رفیق . یار. (از منتهی الارب ). ج ، اخلاء، خلان : لیک اﷲ اﷲ ای قوم خلیل تا نباشد خوردتان فرزند پیل . مولوی .حریف عهد مودت شکست و من نشکستم خلیل بیخ ارادت برید و من نبریدم . سعدی .|| سوراخ نافذکرده . || دل . (دهار) (از منته...
-
خلیل
لغتنامه دهخدا
خلیل . [ خ َ ] (ع ص ) صادق در دوستی . خالص در دوستی . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ). دوستی که خلل در آن نیست . ناصح . (یادداشت بخط مؤلف ). || لاغر. مختل الجسم . || درویش . مفلس . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ): رجل خلیل ؛ مرد درویش مفلس .
-
خلیل
لغتنامه دهخدا
خلیل .[ خ َ ] (اِخ ) ابن احمدبن خلیل بن موسی بن عبداﷲبن عاصم ، مکنی به ابوسعید. از محدثان بزرگ زمان خود بود و از سیستان برخاست . تولد او بسال 291 هَ . ق . و وفات او بسال 378 هَ . ق . به فرغانه بود. قضاوت چندین شهرداشت و کتب چندی به نام او است . (یادد...
-
خلیل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی، جمع: اَخِلاّء و خُلاّن] xalil ۱. لقب ابراهیم پیامبر.۲. [قدیمی] دوست مهربان و یکدل؛ دوست صادق.
-
واژههای مشابه
-
خليل
دیکشنری عربی به فارسی
دوست پسر , رفيق
-
کوشک خلیل
لغتنامه دهخدا
کوشک خلیل . [ خ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان قره باغ که در بخش مرکزی شهرستان شیراز واقع است و 118 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
-
خلیلالرحمان
فرهنگ نامها
(تلفظ: xalilolrahmān) (عربی) (= خلیل الله) ، ← خلیل الله .