کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خلیفه داود پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خلیفه داود
لغتنامه دهخدا
خلیفه داود. [ خ َ ف ِ وو ] (اِخ ) دهی است از دهستان ارشق بخش مرکزی شهرستان مشکین شهر. دارای یکصد و ده تن سکنه . آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوبات ، شغل اهالی زراعت و گله داری و راه مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
واژههای مشابه
-
خلیفة
لغتنامه دهخدا
خلیفة. [ خ َ ف َ ] (اِخ ) ابن خیاط بصری . از محدثان بود. نام او ابوعمر بصری و ملقب به شباب است که بسال 240 هَ . ق . درگذشت . او صاحب طبقات می باشد. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خلیفة
لغتنامه دهخدا
خلیفة. [ خ َ ف َ ] (اِخ ) ابن غالب ، مکنی به ابوالیمان . تابعی و محدث بود. (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به ابوالیمان شود.
-
خلیفة
لغتنامه دهخدا
خلیفة. [ خ َ ف َ ] (اِخ ) ابن کعب ، مکنی به ابوذبیان . تابعی بود. (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به ابوذبیان خلیفةبن کعب شود.
-
خلیفة
لغتنامه دهخدا
خلیفة. [ خ َ ف َ ] (ع اِ) آنکه بجای کسی باشد در کاری . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). از پس کسی آینده و در کاری قائمقام کسی شونده . (غیاث اللغات ). قائمقام . جانشین . پیره . (ناظم الاطباء). خلیفه : و اذ قال ربک للملائکة اًِنی جاعل ...
-
خلیفة
لغتنامه دهخدا
خلیفة. [ خ َل ْ لی ف َ ] (ع ص ) بسیارخلاف . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد): رجل خلیفة؛ مرد بسیارخلاف . امراءة خلیفة؛ زن بسیارخلاف . جماعة خلیفة؛ قوم بسیارخلاف . (منتهی الارب ).
-
خليفة
دیکشنری عربی به فارسی
خليفه
-
خَلِيفَةً
فرهنگ واژگان قرآن
جانشین
-
علی خلیفة
لغتنامه دهخدا
علی خلیفة. [ ع َ ی ِ خ َ ف َ ] (اِخ ) ابن ابی الفرج زمزمی . صوفی بود و در سال 1063 هَ . ق . در مکه درگذشت . اوراست : شفاءالمؤمنین . (از معجم المؤلفین ج 7 ص 87).
-
نهر خلیفه
لغتنامه دهخدا
نهر خلیفه . [ ن َ رِ خ َ ف ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قصبه ٔ معمره ٔ بخش معمره ٔ شهرستان آبادان . بر کنار غربی نهر قصر و در 22 هزارگزی جنوب شرقی راه خسروآباد به آبادان ، در دشت گرمسیری واقع است و 250 تن سکنه دارد. آبش از اروندرود، محصول آن خرما و ح...
-
هفت خلیفه
لغتنامه دهخدا
هفت خلیفه .[ هََ خ َ ف َ / ف ِ ] (اِ مرکب ) کنایت از خلفای روح است که هفت عضو باطنی باشد، و آن معده و جگر و شُش و دل و زَهره و سپرز و گرده است . (برهان ) : فهرست جمال هفت پرگاروز هفت خلیفه جامگی دار. نظامی .هفت خلیفه به یکی خانه درهفت حکایت به یک افس...
-
دحیةبن خلیفه
لغتنامه دهخدا
دحیةبن خلیفه . [ دِ ی َ ت ِ ن ِ خ َ ف َ ] (اِخ ) رجوع به دحیه ٔ کلبی شود.
-
دده خلیفه
لغتنامه دهخدا
دده خلیفه . [ دَ دَ خ َ ف َ ] (اِخ ) ابراهیم بن یحیی (بخشی ) متوفی به سال 973 هَ . ق . او راست : رسالة فی اللواطة و تحریمها. و رسالة فی البنج و الحشیش و تحریمها. (کشف الظنون ).
-
سعدالدین خلیفه
لغتنامه دهخدا
سعدالدین خلیفه . [ س َ دُدْ دی خ َ ف َ ] (اِخ ) هدایت نویسد: در شاعری صاحب کلام نیکو و سخنان دلجوست . و در بعضی تذکره ها احوال و اقوالش را دیده اما مولد و موطن او روشن نگردیده . از اشعار اوست :تبارک اﷲ از آن مارشکل ماهی وش که چون نظام دهد ملک را باست...