کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خلیط پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خلیط
/xalit/
معنی
همنشین.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
خلیط
فرهنگ فارسی معین
(خَ) [ ع . ] (ص .) 1 - آمیخته . 2 - آمیزشکار. 3 - انباز.
-
خلیط
لغتنامه دهخدا
خلیط. [ خ َ ] (ع ص ، اِ) شریک . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). انباز. || شریک در راه . رفیق راه . (یادداشت بخط مؤلف ). ج ، خُلُط، خُلَطاء. || شریک در حقوق ملک مانند آب و راه و جز آن . (منتهی الارب ). منه الحدیث :...
-
خلیط
لغتنامه دهخدا
خلیط. [ خ َ ] (ع ص ) آنکه با مردم آمیزش بسیار کند. واحد و جمع در آن یکسان است و گاه بر خلطاء و خلط جمع بسته میشود. (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). رجل خلیط؛ مرد صعب معاشرت .
-
خلیط
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] xalit همنشین.
-
واژههای همآوا
-
خلیة
لغتنامه دهخدا
خلیة. [ خ َ لی ی َ ] (ع اِ) کشتی بزرگ . || کشتی که بدون راندن ملاحان روان باشد. || کشتی که تابع وی زورق خرد بود. || خانه ٔ زنبور که در وی عسل نهد. || خم مانندی از گل یا چوب درون تهی برای عسل نهادن زنبوران . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان ال...
-
خلیة
لغتنامه دهخدا
خلیة. [ خ َ لی ی َ ] (ع ص ) زن بری از عیب . ج ، خلیات . || زن فارغ . ج ، خلیات . || کنایه از طلاق . یقال : انت خلیة. || ناقه ای که زانویش را گشاده رهاکرده باشند. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || مؤنث خَلی ّ. (منتهی الارب ).
-
خلیة
لغتنامه دهخدا
خلیة. [ خ ُل ْ لی ی َ ] (ع ص نسبی ) منسوب به خله که بمعنی علف شیرین است . (منتهی الارب ). یقال : ابل خُلّیّة؛ شترانی که در علفهای شیرین می چرند. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
خلطاء
لغتنامه دهخدا
خلطاء. [ خ ُ ل َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ خلیط. رجوع به خلیط در این لغت نامه شود. انبازان . || بهم آمیختگان . (یادداشت بخط مؤلف ):قال لقد ظلمک بسؤال نعجتک الی نعاجه و اًِن َّ کثیراً من الخلطاء لیبغی بعضهم علی بعض . (قرآن 24/38).
-
مباوک
لغتنامه دهخدا
مباوک . [ م ُ وِ ] (ع ص ) خلیط در همسایگی و صحبت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد) (از تاج العروس ج 7 ص 113).
-
خلط
لغتنامه دهخدا
خلط. [ خ ُ ل ُ ] (ع ص ) متملق آمیزنده بمردم .(منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). خَلط. خَلِط. || کسی که زنان و متاع خود را درمیان مردم اندازد. (منتهی الارب ). خَلط. خُلُط. || ج ِ خَلیط. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ).
-
تراجع
لغتنامه دهخدا
تراجع. [ ت َ ج ُ ] (ع مص ) بهم بازگشتن . (زوزنی ). با یکدیگر واپس آمدن . (دهار). بیکدیگر بازگشتن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). سپسایگی بازگشتن و از همدیگر بازستدن هر دو خلیط تا آنچه عامل گرفته است میان هر دو برابر گردد. (منتهی الارب ) (ناظم ا...
-
جبول
لغتنامه دهخدا
جبول . [ ج َب ْ بو ] (اِخ ) دهی است نزدیک حلب . (منتهی الارب ). قریه ٔ بزرگی است در نزدیکی ملاحه ٔ حلب و نهر بطنان در جبول جاری میشود و آن را نهرالذهب گویند، که منجمد گردیده و نمک میشود. و به بیشتر شهرهای شام و جزیره حمل میشود و درآمد آن در سال به صد...
-
شریک
لغتنامه دهخدا
شریک . [ ش َ ] (ع ص ، اِ)انباز. ج ، اَشراک ، شُرَکاء. (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مشارک و همدست و هنباز. (ناظم الاطباء). انباز. (ترجمه ٔ علامه ٔ جرجانی ص 61) (مقدمه ٔ لغت میر سیدشریف جرجانی ص 3) (دهار) (مهذب الاسماء). ه...