کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خلیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خلیدن
/xalidan/
معنی
۱. فرورفتن چیزی باریک و نوکتیز، مانند خار، سوزن، یا سیخ در بدن یا چیز دیگر: ◻︎ گل مینهد به محفل نادانان / بر قلب عاقلان بخلد خارش (ناصرخسرو۱: ۲۸۷).
۲. مجروح شدن.
۳. (مصدر متعدی) [مجاز] آزرده کردن: ◻︎ ننگری تو به من که غفرۀ تو / دل خلد کی روا بود بنگر (عنصری: ۶۱).
۴. (مصدر متعدی) فرو بردن چیزی باریک و نوکتیز، مانند خار، سوزن، یا سیخ در بدن یا چیز دیگر.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. فرورفتن(خار، سوزن)، شلال شدن
۲. نفوذ کردن
دیکشنری
penetrate, pierce
-
جستوجوی دقیق
-
خلیدن
واژگان مترادف و متضاد
۱. فرورفتن(خار، سوزن)، شلال شدن ۲. نفوذ کردن
-
خلیدن
فرهنگ فارسی معین
(خَ دَ) (مص ل .) فرو رفتن چیزی نوک تیز در چیز دیگر.
-
خلیدن
لغتنامه دهخدا
خلیدن . [ خ َ دَ ] (مص ) فرورفتن مانند سوزن وخار و جز آن چون سنان . (از برهان قاطع). فروشدن چیزی نوک تیز در چیزی . (یادداشت بخط مؤلف ) : خاری که بمن درخلد اندر سفر هندبه چون بحضر در کف من دسته ٔ شب بوی . فرخی .ز گل بوی باشد خلیدن ز خار. اسدی .گل می ...
-
خلیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [قدیمی] xalidan ۱. فرورفتن چیزی باریک و نوکتیز، مانند خار، سوزن، یا سیخ در بدن یا چیز دیگر: ◻︎ گل مینهد به محفل نادانان / بر قلب عاقلان بخلد خارش (ناصرخسرو۱: ۲۸۷).۲. مجروح شدن.۳. (مصدر متعدی) [مجاز] آزرده کردن: ◻︎ ننگری تو به من که غفرۀ...
-
خلیدن
دیکشنری فارسی به عربی
اثقب , وخز
-
واژههای مشابه
-
خار خلیدن
لغتنامه دهخدا
خار خلیدن . [ خ َ دَ ] (مص مرکب ) خار نشستن در چیزی . خار در چیزی فرورفتن . (آنندراج ). رجوع به خار شود.
-
خلیدن،خلنگ
لهجه و گویش تهرانی
فرو رفتن
-
جستوجو در متن
-
خل
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ خلیدن) [قدیمی] xal = خلیدن
-
pinpricks
دیکشنری انگلیسی به فارسی
جسد، خلیدن با نوک سنجاق، رنجانیدن
-
pinprick
دیکشنری انگلیسی به فارسی
جادوگر، خلیدن با نوک سنجاق، رنجانیدن
-
pinpricking
دیکشنری انگلیسی به فارسی
pinpricking، خلیدن با نوک سنجاق، رنجانیدن
-
stinging
دیکشنری انگلیسی به فارسی
گوسفند، نیش زدن، گزیدن، خلیدن
-
pierce
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سوراخ کردن، فروکردن، خلیدن، سپوختن، سفتن، شکافتن، رسوخ کردن