کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خلوت سرای پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
خلوت پرست
لغتنامه دهخدا
خلوت پرست . [ خ َل ْ وَ پ َ رَ ] (نف مرکب ) علاقه مند بخلوت . مشتاق تنهایی و عزلت عبادت را : به پیروزی عقل کوتاه دست بخرسندی زهد خلوت پرست .نظامی .
-
خلوت جای
لغتنامه دهخدا
خلوت جای . [ خ َل ْ وَ ] (اِ مرکب ) جای و مکان برای خلوت و عزلت . مُعتَکَف . (منتهی الارب ).
-
خلوت دوست
لغتنامه دهخدا
خلوت دوست . [ خ َل ْ وَ ] (ص مرکب ) مایل به انزوا و عزلت . (ناظم الاطباء). عزلت گزین . آنکه علاقه مند به انزوا و عزلت است . منزوی .
-
خلوت رو
لغتنامه دهخدا
خلوت رو. [ خ َل ْ وَ رَ / رُو ] (نف مرکب ) ریاضت کش . درویش . آنکه طالب خلوت است عبادت را : جز او هر که را دیدم از خسروان ندیدم در اوجای خلوت روان .نظامی .
-
خلوت ساز
لغتنامه دهخدا
خلوت ساز. [ خ َل ْ وَ ] (نف مرکب ) آنکه خلوت کند. آنکه بخلوت نشیند. آنکه نزد نامحرمان نرود : دختر خوبروی خلوت سازدست خواهندگان چو دید دراز. نظامی .چون شب آمد نه شب که حجله ٔ نازپرده ٔ عاشقان خلوت ساز.نظامی .
-
خلوت سگال
لغتنامه دهخدا
خلوت سگال . [ خ َل ْ وَس ِ ] (نف مرکب ) آنکه در خلوت می اندیشد. خلوت گزین . آنکه در خلوت با خدای خود سر و سری دارد : که چندین سخنهای خلوت سگال حوالت مکن بر زبانهای لال .نظامی .
-
خلوت گرای
لغتنامه دهخدا
خلوت گرای . [ خ َل ْ وَ گ َ / گ ِ ] (نف مرکب ) مایل بخلوت . خلوت گزین : چو دانست کو هست خلوتگرای پیاده به خلوتگهش کرد رای .نظامی .
-
خلوت گزیده
لغتنامه دهخدا
خلوت گزیده . [ خ َل ْ وَ گ ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) عزلت گزیده . منزوی . خلوت اختیار کرده : خلوت گزیده را بتماشا چه حاجت است چون کوی دوست هست بصحرا چه حاجت است .حافظ.
-
خلوت گزین
لغتنامه دهخدا
خلوت گزین . [ خ َل ْ وَ گ ُ ] (نف مرکب ) خلوت نشین . منزوی . آنکه خلوت اختیار کند. (یادداشت بخط مؤلف ). گوشه نشین . مجرد. (ناظم الاطباء).
-
خلوت نشین
لغتنامه دهخدا
خلوت نشین . [ خ َل ْ وَ ن ِ ] (نف مرکب ) عزلت نشین . عابد. زاهد. (یادداشت بخط مؤلف ). کسی که تنها می نشیندو عزلت می گزیند. منزوی . (ناظم الاطباء) : سواد دیده ٔ باریک بینان انیس خاطر خلوت نشینان . نظامی .حذر کن زآنکه ناگه در کمینی دعای بد کند خلوت نش...
-
خلوت خانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] [قدیمی] xalvatxāne ۱. خانۀ خالی از اغیار که بیگانه در آن نباشد.۲. (تصوف) محل رازونیاز سالک.
-
خلوت سرا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] ‹خلوتسرای› [قدیمی] xalvatsarā = خلوتخانه
-
خلوت گزین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] xalvatgozin = خلوتنشین
-
خلوت نشین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [مجاز] xalvatnešin ۱. کسی که در جای خلوت مینشیند و در تنهایی و گوشهنشینی به سر میبرد.۲. [قدیمی] پارسا؛ عابد.
-
امین خلوت
لهجه و گویش تهرانی
مسئول اندرونی پادشاه