کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خلنده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خلنده
/xalande/
معنی
آنچه در چیزی میخلد و فرومیرود؛ فرورونده: ◻︎ بُوَد بر دل ز مژگان خلنده / گهی تیر و گهی ناوکزننده (لبیبی: شاعران بیدیوان: ۴۸۹).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
piercer
-
جستوجوی دقیق
-
خلنده
فرهنگ فارسی معین
(خَ لَ دِ) (ص فا.) آن چه که در چیزی فرو رود.
-
خلنده
لغتنامه دهخدا
خلنده . [ خ َ ل َ دَ / دِ ] (نف ) در اندرون شونده . مجروح کننده . (از برهان قاطع) (از صحاح الفرس ). سوراخ کننده : بود بر دل ز مژگان خلنده گهی تیر و گهی ناوک زننده . لبیبی .حلق بداندیش را برنده چو تیغی دیده ٔ بدخواه را خلنده چو خاری . فرخی .همه درخت و...
-
خلنده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] xalande آنچه در چیزی میخلد و فرومیرود؛ فرورونده: ◻︎ بُوَد بر دل ز مژگان خلنده / گهی تیر و گهی ناوکزننده (لبیبی: شاعران بیدیوان: ۴۸۹).
-
جستوجو در متن
-
متخالج
لغتنامه دهخدا
متخالج . [ م ُ ت َ ل ِ ] (ع ص )چیزی خلنده در دل . (آنندراج ). خلنده ٔ در دل و اثر کننده ٔ در دل . (ناظم الاطباء). و رجوع به تخالج شود.
-
خلان
لغتنامه دهخدا
خلان . [ خ َ ] (نف ، ق ) خَلَنده . در حال خلیدن . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خلندگی
لغتنامه دهخدا
خلندگی . [ خ َ ل َ دَ / دِ ] (حامص ) حالت خلنده . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
آب خوردن
لغتنامه دهخدا
آب خوردن . [ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) آشامیدن آب : هرچند خلنده ست چو همسایه ٔ خرماست بر شاخ چو خرماش همی آب خورَد خار. ناصرخسرو.- در یک آب خوردن ؛ در لحظه ای . در مدتی سخت کوتاه .
-
انفذ
لغتنامه دهخدا
انفذ. [ اَ ف َ ] (ع ن تف ) نافذتر. (ناظم الاطباء). روان تر. خلنده تر. رواتر: افضل السیوف ماکان امضی و انفذ. (طهارة الاعراق ).- امثال : انفذ من ابره . انفذ من الدرهم .انفذ من سنان . (یادداشت مؤلف ).
-
بیز
لغتنامه دهخدا
بیز. (ترکی ، اِ) درفش . (از برهان ) (جهانگیری ) (رشیدی ). آلت پینه دوزی . (یادداشت مؤلف ). آلت سوراخ کردن چرم برای رد کردن سوزن و نخ و دوختن : سوزن هجوم ترا خلنده تر از بیز.خسرو دهلوی (از انجمن آرا).
-
تریشه
لغتنامه دهخدا
تریشه . [ ت َ / ت ِ ش َ / ش ِ ] (اِ) تریش . (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ) : جلدی به تن خسته ٔ این زار نمانده ست سراج غمت بسکه کشیده ست تریشه . سلیم (از فرهنگ نظام ).و رجوع به تریش شود. || تراشه و خرده که از تراشیدن چوب بیرون می آید. (از فرهنگ نظام ). ...
-
گزنده
لغتنامه دهخدا
گزنده . [ گ َ زَ دَ / دِ ] (نف ) آنچه بگزد با نیش یا دندان : دو مار بد گزنده بر دو لب تو دوسان زآن قلیه ٔ چو طاعون زان نان همچو نخجد. منجیک .مناز بر دم دنیا که کژدمش بگزدت ز کژدمش به حذر باش کش گزنده دمست . ناصرخسرو.از دور نگه کنی سوی من گویی که یکی ...
-
کشن
لغتنامه دهخدا
کشن . [ ک َ ش َ / ش ِ / ش ْ ] (ص ) گُشن . بسیار. انبوه . فراوان . بسیار انبوه : از ایوان گشتاسب تا پیش کاخ درختی کشن بیخ و بسیارشاخ . فردوسی .کشن لشکری سازد افراسیاب به نیزه بپوشد رخ آفتاب . فردوسی .درختی کشن سایه ور پیش آب نهان گشته زو چشمه ٔ آفتاب ...
-
سرتیز
لغتنامه دهخدا
سرتیز. [ س َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) تیزمغز. (برهان ). مردم تیزمغز. (آنندراج ) : نه گرفتار آمدی بدست جوانی معجب ، خیره رأی ، سرتیز، سبک پای . (گلستان سعدی ). || خار. || نیزه . (برهان ) (آنندراج ). کنایه از سنان . (انجمن آرا). هر شی ٔ نوکدار. (غیاث ). ...
-
ناخس
لغتنامه دهخدا
ناخس . [ خ ِ ] (ع اِ) کفتگی بغل شتر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || گری بن دنب شتر یا گر شتر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). جرب و گری شتر و گری در بن دنب شتر.(ناظم الاطباء). جرب عند ذنبه [ ذنب البعیر ] . (از اقرب الموارد). |...