کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خلقان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خلقان
/xolqān/
معنی
۱. کهنه؛ فرسوده. Δ در فارسی معمولاً در معنای مفرد به کار میرود.
۲. (اسم) جامۀ کهنه.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
خلقان
فرهنگ فارسی معین
(خَ) [ ع . ] (ص . اِ.) جِ خَلَق ؛ کهنه ها، ژنده ها.
-
خلقان
لغتنامه دهخدا
خلقان . [ خ َ ] (اِ) ج ِ خَلق : تا حشر کرد دهر بملکت ضمان از آنک جودت همی بروزی خلقان ضمان کند. مسعودسعد.کوتوال را گفت تا پیاده تمام گمارد از پس خلقانی تا کوشک .(تاریخ بیهقی ).
-
خلقان
لغتنامه دهخدا
خلقان . [ خ ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ خَلَق ، کهنه و فرسوده . در نظم و نثر فارسی بصورت مفرد بکار رفته است : کهن کند بزمانی همان کجا نو بودو نو کند بزمانی همان که خلقان بود. رودکی .خلقانش کرد جامه ٔ زنگاری این تند و تیز باد فرودینا. دقیقی .بدان امید که نانی ...
-
خلقان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی، جمعِ خَلَق] [قدیمی] xolqān ۱. کهنه؛ فرسوده. Δ در فارسی معمولاً در معنای مفرد به کار میرود.۲. (اسم) جامۀ کهنه.
-
واژههای مشابه
-
خلقان فروش
لغتنامه دهخدا
خلقان فروش . [ خ ُ ف ُ ] (نف مرکب ) کهنه فروش . آنکه متاع و کالای کهنه می فروشد. (ناظم الاطباء) (از آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
مندرس
واژگان مترادف و متضاد
اسقاط، پارهپاره، پوسیده، خلق، خلقان، ژنده، فرسوده، کهنه، مرقع ≠ نو
-
خلق
فرهنگ فارسی معین
(خَ لَ) [ ع . ] (ص .) کهنه ، ژنده . ج . خلقان .
-
نوجامه
لغتنامه دهخدا
نوجامه . [ ن َ / نُو م َ / م ِ ] (ص مرکب ) که جامه ٔ نو پوشیده است . نونوار : باد نوجامه بخت او، وز اوجامه ٔ دشمنانْش خلقان باد.مسعودسعد.
-
خرهناک
لغتنامه دهخدا
خرهناک . [ خ َ رُ ] (ص مرکب ) منور. تابدار. روشن . (ناظم الاطباء) : به خلقان بر ببخشود ایزدپاک که بفرستاد زرتشت خرهناک .(از فرهنگ جهانگیری ).
-
دشمناذگی
لغتنامه دهخدا
دشمناذگی . [ دُ م َ ذَ / ذِ ] (حامص مرکب ) دشمنایگی . دشمنی . خصومت . عداوت : وصف دوستی و دشمناذگی و بیگانگی و آشنایی خلقان . (معارف بهاء ولد ص 187). ورجوع به دشمنانگی و شاهد آن از کتاب المعارف شود.
-
کاج
لغتنامه دهخدا
کاج . (ص ) کاژ. لوچ . احول . دوبین : اخ اخی برداشتی ای گیج کاج تا که کالای بدت یابد رواج . مولوی .این قضا را هم قضا داند علاج عقل خلقان در قضا گیج است و کاج .مولوی .
-
قشبانیة
لغتنامه دهخدا
قشبانیة. [ ق ُ نی ی َ ] (ع اِ) جامه ٔ کهنه . (منتهی الارب ). برد خَلَق . (اقرب الموارد). مر النبی (ص ) و علیه قشبانیتان ؛ ای بردتان خلقان . (منتهی الارب ).
-
شوریده زلف
لغتنامه دهخدا
شوریده زلف . [ دَ / دِ زُ ] (ص مرکب ) ژولیده موی . (ناظم الاطباء) : گر نداری باورم بشنو که خلقان کرده اندنام اوشوریده زلف و نام من شوریده حال . امیر معزی .دستار درربوده سران را به باد زلف شوریده زلف و مقنعه ٔ عید بر سرش . خاقانی .|| از اسمهای محبوب ا...