کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خلق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خلق
/xalq/
معنی
۱. بهوجود آوردن؛ آفریدن؛ آفرینش.
۲. (اسم) [مجاز] مردم یک کشور: خلق چین.
۳. (اسم) [مجاز] مردم؛ مردمان.
۴. (تصوف، فلسفه) جهان مادی.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
اخلاق، اوقات، خاصه، خصلت، خو، داب، سجیه، شیمه، طبع، طبیعت، طینت، عادت، عریکه، مزاج، مشرب، منش
برابر فارسی
آفرینش، مردم، نو آور
فعل
بن گذشته: خلق کرد
بن حال: خلق کن
دیکشنری
attitude, blood, creation, kidney, making, mood, temper, temperament, vein
-
جستوجوی دقیق
-
خلق
واژگان مترادف و متضاد
اخلاق، اوقات، خاصه، خصلت، خو، داب، سجیه، شیمه، طبع، طبیعت، طینت، عادت، عریکه، مزاج، مشرب، منش
-
خلق
واژگان مترادف و متضاد
۱. آفریدن، آفریده، آفرینش، ابداع، احداث، انشاد، ایجاد، تناسل، تولید، خلقت، کون، مخلوق ۲. توده، عامه، عوام ۳. امت، قوم، مردم، ملت ۴. مخلوق ۵. غیرسید ≠ سید ۶. آدمی، انسان ۷. آدمیان، انسانها ۸. هیکل، شمایل ۹. عالم مادی ۱۰. شهروند، ت
-
خلق
واژگان مترادف و متضاد
پوسیده، ژنده، فرسوده، کهنه، مندرس ≠ نو
-
خلق
فرهنگ واژههای سره
آفرینش، مردم، نو آور
-
خلق
فرهنگ فارسی معین
(خَ لِ) [ ع . ] (ص .) نیکخوی ، خوش - خوی .
-
خلق
فرهنگ فارسی معین
(خُ) [ ع . ] (اِ.) خوی ، عادت ، ج . اخلاق .
-
خلق
فرهنگ فارسی معین
(خَ لَ) [ ع . ] (ص .) کهنه ، ژنده . ج . خلقان .
-
خلق
فرهنگ فارسی معین
(خَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) آفریدن . 2 - (اِمص .) آفرینش .3 - (اِ.)آفریده ، مخلوق .4 - مردم ، انسان .
-
خلق
لغتنامه دهخدا
خلق . [ خ َ ] (ع اِ) مردمان . (ناظم الاطباء). مردم . (یادداشت بخط مؤلف ) : همی برآیم با آنکه برنیاید خلق . بوالعباس (از حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ).این چه ترفند است ای بت که همی گوید خلق که سقر باشد فرجام ترا مستقرا. خسروانی .فرزانه تر از تو نبود هرگ...
-
خلق
لغتنامه دهخدا
خلق . [ خ َ ] (ع اِمص ) آفرینش . (از منتهی الارب ). ابداع . احداث . ایجاد. (یادداشت بخط مؤلف ) : آدمیزاد زین هنر بیچاره گشت خلق دریاها و خلق کوه و دشت . مولوی .- خلق جدید ؛ در اصطلاح صوفیان ، عبارتست از: اتصال امداد وجود از نفس حق در ممکنات . (از کش...
-
خلق
لغتنامه دهخدا
خلق . [ خ َ ] (ع مص ) آفریدن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). ابداع کردن . احداث کردن . ایجاد کردن : قال کذلک قال ربک هو علی هین و قد خلقتک من قبل و لم تک شیئاً. (قرآن 9/19). ولقد خلقنا الانسان من صلصال من حَمَاً مسنون و الجان خلقن...
-
خلق
لغتنامه دهخدا
خلق . [ خ َ ل َ ] (ع ص ) خوش خوی . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
-
خلق
لغتنامه دهخدا
خلق . [ خ َ ل َ ] (ع ص ) کهنه . (مذکر و مؤنث در آن یکسانست ). پاره . از بین رفته . (یادداشت بخط مؤلف ). ج ، خُلقان : جبه ای داشت حسنک ... خلق گونه . (تاریخ بیهقی ). بخواندند و با آن جامه ٔ خلق پیش آمد و زمین بوسه داد و بایستاد. (تاریخ بیهقی ).نوها ...
-
خلق
لغتنامه دهخدا
خلق . [ خ َ ل َ ] (ع مص ) کهنه شدن جامه . || نرم و تابان گردیدن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
-
خلق
لغتنامه دهخدا
خلق . [ خ َ ل ِ] (ع ص ، اِ) ابر مستوی که در آن احتمال باران باشد.(از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).