کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خلعت یافتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خلعت یافتن
لغتنامه دهخدا
خلعت یافتن . [ خ ِ / خ َ ع َ ت َ ] (مص مرکب ) خلعت گرفتن . خلعت بدست آوردن .
-
واژههای مشابه
-
خلعت پوشیدن
لغتنامه دهخدا
خلعت پوشیدن . [ خ ِ / خ َ ع َ دَ ] (مص مرکب )پوشیدن خلعت . در بر کردن خلعت ، خلعتی که از جانب بزرگی فرستاده شده در بر کردن . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خلعت خاص
لغتنامه دهخدا
خلعت خاص . [ خ ِ / خ َ ع َ ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خلعت گزیده . خلعتی که جز خلعت مرسوم است و برای بزرگداشت بکسی داده میشود : شربت خاص خورد و خلعت خاص .نظامی .
-
خلعت دادن
لغتنامه دهخدا
خلعت دادن . [ خ ِ/ خ َ ع َ دَ ] (مص مرکب ) خلعت بخشیدن . بکسی خلعت برای انعام دادن . بخشیدن خلعت . اعطاء خلعت : بسیار داد خلعتم اول وز آن سپس بگرفت خیره باز به انجام خلعتش . ناصرخسرو.شبانگاه بمنزل او نقل کرده ، بامدادش خلعت داده . (گلستان سعدی ).- خل...
-
خلعت پوشان
لغتنامه دهخدا
خلعت پوشان . [ خ ِ / خ َ ع َ ] (اِ مرکب ) رسم خلعت پوشی . (یادداشت بخط مؤلف ). || جایگاهی بیرون از شهر که حکام باید به آنجا آیند تا خلعتی که ازطرف امیر برای آنها فرستاده شده ، بپوشند. (یادداشت بخط مؤلف ). || مجلس سور و سروری که برای پوشیدن خلعت تشک...
-
خلعت پوشان
لغتنامه دهخدا
خلعت پوشان . [ خ ِ / خ َ ع َ ] (اِخ ) نام محلی است کنار راه قزوین و رشت میان سیاواش و بیجاریس درسیصدوسی پنج و هزارگزی طهران . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خلعت خانه
لغتنامه دهخدا
خلعت خانه . [ خ ِ / خ َ ع َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) خانه ای که در آن خلاع مهیا و موجود دارند. (آنندراج ). خانه ای که پادشاهان و بزرگان دارند و آن خلاع متعدد برای بخشش قرار داده اند.
-
جستوجو در متن
-
یافتن
لغتنامه دهخدا
یافتن . [ ت َ ] (مص ) وَجد. جِدة. وُجد. اِجدان . (از منتهی الارب ). وِجدان . وُجود. (از منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). الفاء. (منتهی الارب ) (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). واجد شدن . اصابت . نیل . (منتهی الارب ). مغارطة. (منتهی الارب ). یابیدن ....
-
احماد
لغتنامه دهخدا
احماد. [ اِ ] (ع مص ) ستوده کار شدن . کردن کاری که موجب ستایش باشد. || ستوده شدن . بستایش رسیدن . || ستوده یافتن . (تاج المصادر). محمود یافتن . ستودن . تحسین . تمجید : و شرف احماد و ارتضا ارزانی فرمود. (کلیله و دمنه ). اگررای عالی بیند این اعیان را ا...
-
بالا گرفتن
لغتنامه دهخدا
بالا گرفتن . [ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) بلند کردن . بر روی دست گرفتن . (ناظم الاطباء). بر بردن . || برداشتن . (آنندراج ). بیکسو زدن . برگرفتن . بالا زدن : بخت بد رفته بخواب آه سبک سیر کجاست که نقاب از گل رخسار تو بالا گیرد. مخلص کاشی (از آنندراج ). ||...
-
مرتفع
لغتنامه دهخدا
مرتفع. [ م ُ ت َ ف َ ] (ع ص ) برداشته شده . (غیاث اللغات ). برشده . بررفته . (یادداشت مرحوم دهخدا). بلند کرده شده . برافراشته . بالا برده شده : نیت غزوی دیگر کرد که اعلام اسلام بدان مرتفع گردد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 273). || برطرف کرده . از بین برده...
-
مشرف
لغتنامه دهخدا
مشرف . [ م ُ ش َرْ رَ ] (ع ص ) بزرگی داده شده . (غیاث ). بزرگ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بزرگ داشته . حرمت کرده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). بزرگ . سرافرازی دهنده و بزرگی دهنده و سرافراز. (از ناظم الاطباء).- مشرف ساختن ؛ مشرف کردن . (ناظم ال...
-
نواخت
لغتنامه دهخدا
نواخت . [ ن َ ] (مص مرخم ، اِمص ) نوازش . مهربانی . خاطرنوازی . شفقت . تسلی . (از ناظم الاطباء). دلجوئی . نیکی . برّ. بخشش . انعام . (فرهنگ فارسی معین ). تفقد. مکرمت .(یادداشت مؤلف ). افضال . اکرام . اعطاء : از بزرگی و از نواخت چه ماندکه نکرد این مل...