کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خلس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خلس
معنی
(خَ) [ ع . ] (مص م .) ربودن .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
خلس
فرهنگ فارسی معین
(خَ) [ ع . ] (مص م .) ربودن .
-
خلس
لغتنامه دهخدا
خلس . [ خ َ ] (ع اِ) گیاه خشک که گیاه تر از بن آن رسته بهم آمیخته باشد. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
-
خلس
لغتنامه دهخدا
خلس . [ خ َ ] (ع مص ) ربودن چیزی را. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ).
-
خلس
لغتنامه دهخدا
خلس . [ خ ُ ](ع ص ، اِ) زنان سپیدی که سپیدی آنها بسیاهی آمیخته باشد. ج ِ خلساء. (منتهی الارب ). یقال : هن نساء خلس .
-
واژههای همآوا
-
خلص
واژگان مترادف و متضاد
۱. خالص، ناب، سره ≠ ناسره ۲. انتیم، صمیمی
-
خلص
فرهنگ فارسی معین
(خُ لَّ) [ ع . ] (ص .) جِ خالص .
-
خلص
لغتنامه دهخدا
خلص . [ خ َ ل َ ] (اِخ ) جایگاهی است در آره میان مکه و مدینه و در این قرای نخلستانها یافت میشود. (از معجم البلدان یاقوت ).
-
خلص
لغتنامه دهخدا
خلص . [ خ َ ل َ ] (ع اِ) گیاهی خوش بوی که بر درختی که نزدیک وی بود می تند و دانه ٔ آن مانند مهره ٔ عقیق است . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).
-
خلص
لغتنامه دهخدا
خلص . [ خ َ ل َ ] (ع مص ) خوش درآمدن استخوان در گوشت و آن در قصب استخوانهای دست و پا باشد. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). یقال : خلص العظم .
-
خلص
لغتنامه دهخدا
خلص . [ خ ِ ] (ع اِ) دوست . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). || گزیده . (ناظم الاطباء) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). ج ، خلصاء، خُلصان .
-
خلص
لغتنامه دهخدا
خلص . [ خ ُل ْ ل َ ] (ع ص ) بی آمیغ. پاک . محض . (یادداشت بخط مؤلف ).- دوست خلص ؛ دوست محض .|| ج ِ خالص : اهل الروم بیض خلص . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خلص
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی، جمعِ خالص] [قدیمی] xollas خالص.
-
خُلّص
لهجه و گویش تهرانی
ناب، خالص