کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خلخال فلک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خلخال فلک
لغتنامه دهخدا
خلخال فلک . [ خ َ ل ِ ف َ ل َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از خورشید و ماه است . (برهان قاطع).
-
واژههای مشابه
-
خَلخَال
فرهنگ گنجواژه
چیزی که به پا میبندند و صدا میدهد.
-
خلخال زر
لغتنامه دهخدا
خلخال زر. [ خ َ ل ِ زَ ] (اِخ ) شهریست که امروز خلخال نامیده میشود. صاحب برهان و انجمن آرای ناصری و آنندراج آنرا قریب گیلان دانسته اند : ز پرگار آن حلقه برکرد سرکه خوانندش امروز خلخال زر.نظامی .
-
خلخال زر
لغتنامه دهخدا
خلخال زر. [ خ َ ل ِ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پای برنجن . (آنندراج ). || کنایه از آفتاب عالمتاب . (آنندراج ) : چو خاتون یغما بخلخال زرز خرگاه خلخ برآورد سر.نظامی .
-
خلخال پوش
لغتنامه دهخدا
خلخال پوش . [ خ َ ] (نف مرکب ) پوشنده ٔ خلخال . آنکه خلخال دارد. آنکه پای آورنجن پوشیده است : همه عنبرین دار و خلخال پوش سر زلف پیچیده بالای گوش .نظامی .
-
خلخال محله
لغتنامه دهخدا
خلخال محله . [ خ َ م َ ح َل ْ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گیلجان شهرستان تنکابن با دویست تن سکنه . آب آن ازرودخانه ٔ تیردم و محصول آنجا برنج و مرکبات . شغل اهالی زراعت می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
-
جستوجو در متن
-
جلاجل
لغتنامه دهخدا
جلاجل . [ ج َ ج ِ ] (ع اِ)ج ِ جُلجُل . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). زنگوله های خرد که بر چرم دوزند و در گردن اسب و شتر و گاو اندازند و در بهارعجم آمده که جلاجل چیزی است قرص شکل (مدور) که از روی سازند و مطربان آنرا در دایره های خود تعبیه نمایند و...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد مکنی به ابوسعد و متخلص بمنشوری سمرقندی . عوفی در لباب الالباب (ج 2 ص 44) آرد: منشوری که منشور شاعری به نام او بود و طایر هنر در دام او سخن نمکینش شور در دلهای فضلاء می انداخت و بیان دل فریبش رایت فصاحت بر فلک می افراخ...
-
یاره
لغتنامه دهخدا
یاره . [ رَ / رِ ] (اِ) دست برنجن را گویند و آن حلقه ای باشد از طلا و نقره و غیر آن که بیشتر زنان در دست کنند و یارق معرب آن است و به عربی سوار گویند. (برهان ). دست برنجن را گویند و یارق معرب آن است . (جهانگیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ).زیوری است که ب...
-
یغما
لغتنامه دهخدا
یغما. [ ی َ ] (اِخ ) نام شهری در ترکستان که مردمان خوشگل و صاحب حسن دارد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری ) (از آنندراج ) (از غیاث ) (از برهان ). نام شهری که خوبان بسیار از آنجا خیزند. شهری حسن خیز بود در ترکستان ، و مردم آن به تاراج و غارت همه چیز...
-
دوزخ
لغتنامه دهخدا
دوزخ . [ زَ ] (اِ) جهنم . (لغت محلی شوشتر). جهنم به عقیده ٔ همه ٔ ادیان ، جایی در جهان دیگر که بزه کاران را در آنجا به انواع عقوبت کیفر دهند. (یادداشت مؤلف ). نقیض بهشت و نام درکات سبعه ٔ آن چنین است : 1 - جهنم ، جای اهل کبایر که بی توبه مرده اند. 2...
-
اثیر
لغتنامه دهخدا
اثیر. [ اَ ] (اِخ ) اخسیکتی . از شعرای مائه ٔ ششم هَ .ق . عوفی در لباب الالباب ج 2 ص 224گوید:... شعر او آنچه هست مصنوع است و مطبوع و معانی او را ملک است و وقتی یکی از فضلا از داعی معنی این چند بیت که در قصیده ای معروف گفته است سؤال کرد:چو طرد و عکس ...
-
ماه
لغتنامه دهخدا
ماه . (اِخ ) قمر. (فرهنگ رشیدی ) (از فرهنگ جهانگیری ). بمعنی نیر اصغر است که عربان قمر خوانند. (برهان ). قمر را گویند و به زبان دری و تبری مونک و مانک گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). و اضافت ماه به طرف فلک و مترادفات آن حقیقت است و این از جهت اظهار خص...