کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خلخال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خلخال
/xalxāl/
معنی
حلقۀ فلزی که زنان برای زینت به مچ پای خود میاندازند.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
anklet, bangle
-
جستوجوی دقیق
-
خلخال
فرهنگ فارسی معین
(خَ) [ ع . ] (اِ.) حلقه ای فلزی که زنان برای زینت به مچ پای خود می اندازند. ج . خلاخیل .
-
خلخال
لغتنامه دهخدا
خلخال . [ خ َ ] (اِخ ) یکی از شهرستانهای هشتگانه ٔ آذربایجان استان سوم کشور است بحدود و مشخصات زیر: 1- حدود: از شمال شهرستان اردبیل ، از جنوب شهرستان زنجان ، از خاور کوههای طالش ، از باختر شهرستانهای سراب و میانه . 2- آب و هوا: در قسمت خاوری دامنه کو...
-
خلخال
لغتنامه دهخدا
خلخال . [ خ َ ] (ع اِ) پای برنجن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). پای آورنجن . پای ورنجن . حِجل . حَجل . (یادداشت بخط مؤلف ). حلقه ای را گویند از طلا و نقره و امثال آن که در پای کنند. (برهان قاطع). ج ، خلاخل ، خل...
-
خلخال
لغتنامه دهخدا
خلخال . [ خ َ ] (ع ص ) باریک . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). یقال : ثوب خلخال ؛ جامه ٔ باریک .
-
خلخال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: خَلاخیل] xalxāl حلقۀ فلزی که زنان برای زینت به مچ پای خود میاندازند.
-
واژههای مشابه
-
خَلخَال
فرهنگ گنجواژه
چیزی که به پا میبندند و صدا میدهد.
-
خلخال زر
لغتنامه دهخدا
خلخال زر. [ خ َ ل ِ زَ ] (اِخ ) شهریست که امروز خلخال نامیده میشود. صاحب برهان و انجمن آرای ناصری و آنندراج آنرا قریب گیلان دانسته اند : ز پرگار آن حلقه برکرد سرکه خوانندش امروز خلخال زر.نظامی .
-
خلخال زر
لغتنامه دهخدا
خلخال زر. [ خ َ ل ِ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پای برنجن . (آنندراج ). || کنایه از آفتاب عالمتاب . (آنندراج ) : چو خاتون یغما بخلخال زرز خرگاه خلخ برآورد سر.نظامی .
-
خلخال فلک
لغتنامه دهخدا
خلخال فلک . [ خ َ ل ِ ف َ ل َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از خورشید و ماه است . (برهان قاطع).
-
خلخال پوش
لغتنامه دهخدا
خلخال پوش . [ خ َ ] (نف مرکب ) پوشنده ٔ خلخال . آنکه خلخال دارد. آنکه پای آورنجن پوشیده است : همه عنبرین دار و خلخال پوش سر زلف پیچیده بالای گوش .نظامی .
-
خلخال محله
لغتنامه دهخدا
خلخال محله . [ خ َ م َ ح َل ْ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گیلجان شهرستان تنکابن با دویست تن سکنه . آب آن ازرودخانه ٔ تیردم و محصول آنجا برنج و مرکبات . شغل اهالی زراعت می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
-
واژههای همآوا
-
خَلخَال
فرهنگ گنجواژه
چیزی که به پا میبندند و صدا میدهد.