کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خلجان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خلجان
/xalajān/
معنی
۱. پریدن پلک چشم.
۲. اضطراب.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. تپش، لرزش
۲. اضطراب، دلهره، نگرانی، بیم
۳. آرزو، رغبت، خارخار، خواهش، میل
۴. محبت، عشق، مودت
۵. پریدن چشم
۶. به خاطر درآمدن، به خاطررسیدن، به ذهن خطور کردن
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
خلجان
واژگان مترادف و متضاد
۱. تپش، لرزش ۲. اضطراب، دلهره، نگرانی، بیم ۳. آرزو، رغبت، خارخار، خواهش، میل ۴. محبت، عشق، مودت ۵. پریدن چشم ۶. به خاطر درآمدن، به خاطررسیدن، به ذهن خطور کردن
-
خلجان
فرهنگ فارسی معین
(خَ لَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - لرزیدن ، تکان خوردن . 2 - اضطراب . 3 - (اِ.) میل خاطر، خواهش چیزی .
-
خلجان
لغتنامه دهخدا
خلجان . [ خ َ ل َ ] (ع اِمص ) مودت . محبت . عشق . (ناظم الاطباء). || خواهش . آرزو. || خارخار. || میل خاطر. رغبت . (ناظم الاطباء) (برهان قاطع).
-
خلجان
لغتنامه دهخدا
خلجان . [ خ َ ل َ ] (ع مص ) پریدن چشم . (منتهی الارب ).
-
خلجان
لغتنامه دهخدا
خلجان . [ خ ِ ل ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سرورود بخش اسکو شهرستان تبریز. دارای 3295 تن سکنه . آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات ، کشمش ، سردرختی . شغل اهالی زراعت و گله داری . صنایع دستی شال بافی .راه آن شوسه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
خلجان
لغتنامه دهخدا
خلجان . [ خ ُل ْ ] (ع اِ) ج ِ خلیج . رجوع به خلیج در این لغت نامه شود. || (ص ، اِ) ج ِ اخلج . (منتهی الارب ). رجوع به اخلج در این لغت نامه شود.
-
خلجان
لغتنامه دهخدا
خلجان .[ خ َ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان فعله کری بخش سنقر کلیایی شهرستان کرمانشاه . دارای 110 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ گاورود و محصول آنجا غلات ، حبوبات و توتون . شغل اهالی زراعت ، قالیچه و جاجیم و پلاس بافی و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغر...
-
خلجان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] xalajān ۱. پریدن پلک چشم.۲. اضطراب.
-
جستوجو در متن
-
خودک
لغتنامه دهخدا
خودک . [ خوَ / خ ُ دَ ] (اِ) خلجان خاطر. وسواس . (غیاث اللغات ).
-
خارخار
واژگان مترادف و متضاد
۱. دغدغه، تشویش، اضطراب ۲. خلجان، تعلق خاطر، میل، خواهش ۳. وسوسه
-
تپش
واژگان مترادف و متضاد
۱. تپیدن، ۲. پرش، ضربان، لرزش، نبض ۳. ترس، واهمه، هراس ۴. گرمی، حرارت ۵. اضطراب، بیقراری، دلهره، خلجان
-
جستن اندامها
لغتنامه دهخدا
جستن اندامها. [ ج َ ت َ ن ِ اَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پریدن اندام . اختلاج . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). خلجان . خلوج . (دهار).
-
بیم
واژگان مترادف و متضاد
اضطراب، پروا، ترس، ترسکاری، تشویش، جبن، خارخار، خلجان، خوف، رعب، فزع، محابا، مخافت، نگرانی، واهمه، وحشت، وهم، هراس، هول، هیبت ≠ رجا
-
احکاء
لغتنامه دهخدا
احکاء. [ اِ ] (ع مص ) غالب آمدن . (منتهی الارب ). || خلجان در دل : مااَحْکَاءَ فی صدری ؛ نخلید آن در دل من . || احکاء عقده ؛ بستن گره . گره را استوار بستن .