کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خلت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خلت
/xollat/
معنی
دوستی.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
ارادت، دوستی، محبت، عشق ≠ عداوت
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
خلت
واژگان مترادف و متضاد
ارادت، دوستی، محبت، عشق ≠ عداوت
-
خلت
فرهنگ فارسی معین
(خِ لَّ) [ ع . خُلَّة ] (اِ.) دوستی ، برادری .
-
خلت
لغتنامه دهخدا
خلت . [ خ ُل ْ ل َ ] (ع اِمص ) دوستی . مهربانی . مصادقت . رفاقت . (یادداشت بخط مؤلف ). خلة. دوستی صادق : بدین کارها خدا مرا خلعت خلت داد. (قصص الانبیاءص 58). تأسیس مبانی خلت و تمهید قواعد قربت از شوائب و معائب مبرا و معرا شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی )...
-
خلت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: خلَّة] [قدیمی] xollat دوستی.
-
خلت
واژهنامه آزاد
(خِ ل ت) آب دهان.آب چرکی دهان.
-
واژههای مشابه
-
خَلَتْ
فرهنگ واژگان قرآن
گذشت
-
خَلَتِ
فرهنگ واژگان قرآن
گذشت(در عبارت "وَقَدْ خَلَتِ ﭐلْقُرُونُ "در اصل ت ساکن بوده که چون در کنار ساکن يا تشديد کلمه بعد قرار گرفته به آن کسره داده اند)
-
خَلَت
لهجه و گویش بختیاری
xa:lat خلعت.
-
خلت آباد
لغتنامه دهخدا
خلت آباد. [ خ َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان فراهان بالا بخش فرمهین شهرستان اراک . دارای 318تن سکنه . آب آن از قنات و محصول آنجا غلات ، انگور، پنبه ، صیفی و شغل اهالی زراعت ، گله داری و قالیچه بافی و راهش مالرو است . از ده فرمهین نیز میتوان اتومبیل به...
-
خلت آباد
لغتنامه دهخدا
خلت آباد. [ خ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حاجیلو بخش کبودرآهنگ شهرستان همدان . دارای 154 تن سکنه . آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات ، حبوبات ، صیفی و مختصر انگور. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان قالی بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ...
-
واژههای همآوا
-
خلط
واژگان مترادف و متضاد
۱. آمیزش، اختلاط ۲. معاشرت، همدمی، همنشینی، یاری ۳. آمیز، آمیزه ۴. لنف ۵. خلق، خو
-
خلط
فرهنگ واژههای سره
چرک
-
خلط
فرهنگ فارسی معین
(خِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - آنچه با چیز دیگر آمیخته شده باشد. 2 - هر یک از سرشت های چهارگانه : خون ، بلغم ، سودا، صفرا. ج . اخلاط .