کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خلایق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خلایق
/xalāyeq/
معنی
= خلیقه
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
آفریدگان، خلیقهها، مردم، موجودات، مخلوقات
دیکشنری
herd
-
جستوجوی دقیق
-
خلایق
واژگان مترادف و متضاد
آفریدگان، خلیقهها، مردم، موجودات، مخلوقات
-
خلایق
فرهنگ فارسی معین
(خَ یِ) [ ع . ] (اِ.) جِ خلیقه . 1 - طبیعت ها، سرشت ها. 2 - مخلوقات ، مردم .
-
خلایق
لغتنامه دهخدا
خلایق . [ خ َ ی ِ ] (ع اِ) خلائق . ج ِ خلیقة. (دهار) (ناظم الاطباء). برایا. مخلوقات . مردم . (یادداشت بخط مؤلف ) : و پولی (پُلی ) ساختند و خلایق و چهارپایان بدان می گذشتند. (ترجمه ٔ تفسیر طبری ).ندانم یک تن از جمع خلایق که در دل تخم مهر تو نکشته . ب...
-
خلایق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: خلائق، جمعِ خلیقَة] xalāyeq = خلیقه
-
جستوجو در متن
-
برایا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِِ بَریَّه] [قدیمی] barāyā خلایق؛ آفریدهشدگان.
-
گلناک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] gelnāk ۱. گلآلود؛ پرگل: ◻︎ در خلایق روحهای پاک هست / روحهای تیرۀ گلناک هست (مولوی: ۶۳۸).۲. تیره.
-
مردم پسندی
لغتنامه دهخدا
مردم پسندی . [ م َ دُ پ َ س َ ] (حامص مرکب ) مقبولیت . صفت مردم پسند. مورد قبول و پسند خلایق بودن .
-
احکاک
لغتنامه دهخدا
احکاک . [ اَ ] (ع اِ) مردان : ما انت من احکاکه ؛ نیستی از مردان آن . (منتهی الارب ). || فرومایگان . || خلایق .
-
اسفاهی
لغتنامه دهخدا
اسفاهی . [ اِ ] (ص نسبی ) اسپاهی . سپاهی : جمله ٔ خلایق را بتمیشه برد از اسفاهی و حواشی . (تاریخ طبرستان ).
-
عیسان
لغتنامه دهخدا
عیسان . [ ع َ ] (ع اِ) مردان . (منتهی الارب ). مردمان و خلایق . (ناظم الاطباء): ما هو من عیسانه ؛ او از رجال و یاران او نیست . (از اقرب الموارد).
-
مردم آمیز
لغتنامه دهخدا
مردم آمیز. [ م َ دُ ] (نف مرکب ) خلیق متواضع. (آنندراج ). مردم جوش . که با خلایق بجوشد و خوشرفتاری و معاشرت کند. مقابل مردم گریز : چون به ریش آمد و به لعنت شدمردم آمیز و صلح جوی بود.سعدی .
-
بشناختن
لغتنامه دهخدا
بشناختن . [ ب ِ ت َ ] (مص ) فهم کردن . (زمخشری ). تمیز دادن . درک کردن . دریافتن : بشناختم که آدمی شریف تر خلایق و عزیزتر موجودات است . (کلیله و دمنه ). رجوع به شناختن شود.
-
برهنجیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] barhanjidan ۱. هنجیدن.۲. آهنگ کردن.۳. کشیدن؛ برآوردن: ◻︎ چنانکه مرغ هوا پّر و بال برهنجد / تو بر خلایق بر پرّ مردمی برهنج (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۸۴).
-
اولیاءالله
فرهنگ فارسی معین
( ~. اُ لْ لا) [ ع . ] (ص مر.) 1 - دوستان خدا، مومنان . 2 - در تصوف ، آنان که از جانب خدا مؤید به حالات و مکاشفاتی شده اند که دیگر خلایق را بدان ها دسترسی نیست . مقام اولیاء بعد از انبیاء است .