کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خلال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خلال
/xa(e)lāl/
معنی
۱. هرچیزی که بهصورت باریک بریده شده است: خلال بادام.
۲. چوب باریکی که با آن لای دندانها را تمیز میکنند؛ خلال دندان.
۳. [قدیمی] چوب باریک.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. اثنا، جریان، حین، ضمن، طی، میان، هنگام
۲. تباهیها، فسادها
۳. خصایل، خصلتها، خویها، منشها
۴. تکهچوب نازک
۵. بریده پوست نارنج و نارنگی، دندان پاککن
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
خلال
واژگان مترادف و متضاد
۱. اثنا، جریان، حین، ضمن، طی، میان، هنگام ۲. تباهیها، فسادها ۳. خصایل، خصلتها، خویها، منشها ۴. تکهچوب نازک ۵. بریده پوست نارنج و نارنگی، دندان پاککن
-
خلال
فرهنگ فارسی معین
(خِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - چوب باریکی که لای چیزی گذارند. 2 - چوب باریکی که با آن خردة غذای مانده در لای دندان ها را خارج کنند. 3 - میانة چیزی .
-
خلال
فرهنگ فارسی معین
(خِ) [ ع . ] (اِ.) ج . خلل ؛ تباهی ها، فسادها.
-
خلال
لغتنامه دهخدا
خلال . [ خ َ ] (ع اِ) غوره ٔ خرما. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).
-
خلال
لغتنامه دهخدا
خلال . [ خ َ ] (ع اِ) هر عارضه ای که شیرینی را ترش گرداند. || رطب در میان شاخه های خرمابن . (ناظم الاطباء).
-
خلال
لغتنامه دهخدا
خلال . [ خ َل ْ لا ] (اِخ ) رجوع به ابوسلمه خلال در این لغت نامه و ابوسلمه حفص بن سلیمان در خاندان نوبختی عباس اقبال ص 65، 252 شود.
-
خلال
لغتنامه دهخدا
خلال . [ خ َل ْ لا ] (اِخ ) نام او حسن بن محمدبن حسن ، مکنی به ابومحمدو معروف به خلال است . رجوع به حسن بن محمدبن حسن بن علی ، مکنی به ابومحمد و ابومحمد در این لغت نامه شود.
-
خلال
لغتنامه دهخدا
خلال . [ خ َل ْ لا ] (ع ص ) سرکه فروش . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). منسوب به خل که سرکه سازی و سرکه فروشی را می رساند. (از انساب سمعانی ).
-
خلال
لغتنامه دهخدا
خلال . [ خ ِ / خ َ ] (ع اِ) درمیان . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب )(ملخص اللغات حسن خطیب ). ضمن . طی . بین : گفته شد آن داستان معنوی پیش ازین اندر خلال مثنوی .- خلال الدار ؛ گرداگرد حدود خانه و مابین بیوتات خانه . (منتهی الارب ).- د...
-
خلال
دیکشنری عربی به فارسی
ازميان , از طريق , بواسطه , در ظرف , سرتاسر , از ميان , از وسط , از توي , بخاطر , از اغاز تا انتها , کاملا , تمام شده , تمام
-
خلال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: خِلال] xa(e)lāl ۱. هرچیزی که بهصورت باریک بریده شده است: خلال بادام.۲. چوب باریکی که با آن لای دندانها را تمیز میکنند؛ خلال دندان.۳. [قدیمی] چوب باریک.
-
خلال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] xelāl میانۀ چیزی؛ بین.
-
خلال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی،جمعِ خَلَّة] [قدیمی] xelāl خویها؛ خصلتها.
-
واژههای مشابه
-
خِلَالٌ
فرهنگ واژگان قرآن
شکافها (جمع خلة )