کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خلاف قانون پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
خلاف آمد
لغتنامه دهخدا
خلاف آمد. [ خ ِ / خ َ م َ ] (مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) کنایه از ناموافق . ناسازگار. غیر مطابق : هرچه خلاف آمد عادت بودقافله سالار سعادت بود. نظامی .از خلاف آمد عادت بطلب کام که من کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم .حافظ.
-
خلاف رای
لغتنامه دهخدا
خلاف رای . [ خ ِ / خ َ ] (ص مرکب ) آنکه رای موافق ندارد. ناسازگار. ناموافق . بیراه : می خواند سرود بیوفایان بر نوفل و آن خلاف رایان .نظامی .
-
خلاف کار
لغتنامه دهخدا
خلاف کار. [ خ ِ / خ َ ] (ص مرکب ) گناهکار.خاطی . آنکه خلاف کند. آنکه کار ناشایست انجام دهد.
-
خلاف کاری
لغتنامه دهخدا
خلاف کاری . [ خ ِ /خ َ ] (حامص مرکب ) عمل گناهکار. عمل خاطی . عمل خلافکار. || ضد سازگاری . (یادداشت بخط مؤلف ):بر وفق چنین خلاف کاری تسلیم به از ستیزه کاری . نظامی .چون داروی طبع سازگاریست مردن سبب خلاف کاریست .نظامی .
-
خلاف کننده
لغتنامه دهخدا
خلاف کننده . [ خ ِ / خ َ ک ُ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف مرکب ) آنکه خلاف امری کند که بدان مأمور بوده است ، شطوس . (منتهی الارب ). || تخلف کننده . گناهکار. خاطی .
-
خلاف گو
لغتنامه دهخدا
خلاف گو. [ خ ِ / خ َ ] (نف مرکب ) غیرواقعگو. دروغگو. غیرمطابق واقعگو. کاذب : هر طبع که او خلاف جویست چون پرده ٔ کج خلاف گویست .نظامی .
-
خلاف ورز
لغتنامه دهخدا
خلاف ورز. [ خ ِ / خ َ وَ ] (نف مرکب ) مخالف . مناقض . (ناظم الاطباء).
-
خلاف ورزی
لغتنامه دهخدا
خلاف ورزی . [ خ ِ / خ َ وَ ] (حامص مرکب ) مخالفت . مناقضت . ضدیت . (ناظم الاطباء).
-
علي خلاف
دیکشنری عربی به فارسی
بي شباهت , برخلا ف , غير , برعکس
-
خلاف کار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] xa(e)lāfkār کسی که مرتکب خلاف میشود.
-
خلاف ادب
لهجه و گویش تهرانی
بی ادبی
-
counterfactual reasoning
استدلال خلافآمدی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[آیندهپژوهی و آیندهنگری] فرایند ارزیابی ادعاهای شرطی دربارۀ احتمالات بدیل گذشته یا آینده و پیامدهای آنها
-
counterfactual thinking
تفکر خلافآمدی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[آیندهپژوهی و آیندهنگری] بررسی بدیلها و رویدادهای ممکن گذشته
-
خلاف پیدا کردن
لغتنامه دهخدا
خلاف پیدا کردن . [ خ ِ / خ َ پ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مخالفت آغاز کردن . دشمنی کردن : احمدبن عبداﷲ الخجستانی خلاف پیدا کرده و نشابور حصار گرفت . (تاریخ سیستان ). سپاه بر او جمع شد و خلاف سکزی پیدا کرد. (تاریخ سیستان ).
-
خلاف عادت کردن
لغتنامه دهخدا
خلاف عادت کردن . [ خ ِ / خ َ ف ِ دَ ک َ دَ ](مص مرکب ) عمل برخلاف روال عادت انجام دادن . آنچه عادت است بر ضد آن رفتن . ناموافق با عادت عملی کردن .