کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خلاع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خلاع
لغتنامه دهخدا
خلاع . [ خ ِ ] (ع اِ) ج ِ خلعت . خلعت ها. (غیاث اللغات ) (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خلاع
لغتنامه دهخدا
خلاع . [ خ ُ ] (ع اِ) نوعی از دیوانگی مردم . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). || بیماری صرع . (ناظم الاطباء).
-
واژههای همآوا
-
خلاء
واژگان مترادف و متضاد
۱. بیهوا، پوچ، تهی ۲. خلوتگاه ≠ ملا
-
خلاء
فرهنگ واژههای سره
پوچی، تهیگ
-
خلاء
فرهنگ فارسی معین
(خَ) [ ع . ] (اِ.)1 - جای خلوت . 2 - مستراح . 3 - فضا، فضای خالی از هوا.
-
خلاء
لغتنامه دهخدا
خلاء. [ خ َ ] (ع اِ) آب دست جای . متوضاء. کنیف . مبرز. مستراح . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خلاء
لغتنامه دهخدا
خلاء. [ خ َ ] (ع ص ) جایی که در آن کسی نباشد. خلا. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). منه : مکان خلاء. || (اِ) خَلاَ . رجوع به خَلاء (اِ) در این لغت نامه شود.
-
خلاء
لغتنامه دهخدا
خلاء. [ خ َ ] (ع مص ) تهی گردیدن آن منزل از اهل خود. منه : خلا المنزل من اهله خلواً و خلاء. || خلوت کردن کسی با مرد خود. (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). منه : خلا الرجل بنفسه خلوة و خلاء. || افتادن مرد بجایی تهی که کسی بوی مزاحمت...
-
خلاء
لغتنامه دهخدا
خلاء. [ خ ِ ] (ع مص ) خل ء. خلوء. رجوع به خلوء در این لغت نامه شود.
-
جستوجو در متن
-
خلعت خانه
لغتنامه دهخدا
خلعت خانه . [ خ ِ / خ َ ع َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) خانه ای که در آن خلاع مهیا و موجود دارند. (آنندراج ). خانه ای که پادشاهان و بزرگان دارند و آن خلاع متعدد برای بخشش قرار داده اند.
-
تن پوش
لغتنامه دهخدا
تن پوش . [ تَم ْ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) که تن را پوشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). تنجامه . لباس . پوشاک . || خلعتی که شاهان دادندی از جامه هایی که خود آن را از پیش پوشیدندی . خلعتی که پادشاهان از جامه های پوشیده ٔ خود عطا کردندی و این گرامی تر از د...
-
کارگذار
لغتنامه دهخدا
کارگذار. [ گ ُ ] (نف مرکب ) آنکه کار به آسانی و جلدی کند. آنکه کار داند و از عهده ٔ آن بخوبی برآید. کاربر. کافی . قبیل . کاف . (منتهی الارب ). آنکه حاجات مردم را قضا کند. (آنندراج ). وکیل . عامل . احوزی . نیک کارگذار.(منتهی الارب ). لَهم ؛ مرد نیک کا...
-
خلعت
لغتنامه دهخدا
خلعت . [ خ ِ / خ َع َ ] (ع اِ) جامه و جز آن که بزرگی مر کسی را پوشاند. و تن پوش که پادشاه و یا امیری مر نوکر خود را پوشاند. پایزه . (ناظم الاطباء). بکسر اول جامه ای از تن کنده بکسی دادن و در عرف جامه ای که ملوک و امراء بکسی دهند و کم از سه پارچه نباش...