کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خلاب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خلاب
/xalāb/
معنی
۱. گلولای.
۲. زمین پرگل؛ لجنزار؛ باتلاق.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
خلاب
فرهنگ فارسی معین
(خَ) (اِمر.) باتلاق ، لجنزار.
-
خلاب
فرهنگ فارسی معین
(خِ) [ ع . ] (مص م .) فریفتن ، مکر و حیله نمودن .
-
خلاب
لغتنامه دهخدا
خلاب . [ خ َ ] (اِ مرکب ) گل و لای و آب که بهم آمیخته شده باشد. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). منجلاب . لجن زار : زآن شراب اینکه تو داری چو خلابیست نبیذدربهشت این همه عالم چو سرائیست خراب . ناصرخسرو.بزیرزانوی من خاک را خلاب کنند. مسعودسعد.کردم بدم ن...
-
خلاب
لغتنامه دهخدا
خلاب . [ خ َل ْ لا ] (ع ص ) مرد فریبنده ٔ مکار. دروغگو. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). بسیار فریبا. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خلاب
لغتنامه دهخدا
خلاب . [ خ ِ ] (ع مص ) مصدر دیگر خلب است . (منتهی الارب ). رجوع به خلب در این لغت نامه شود. || مخالبة. رجوع به مخالبة در این لغت نامه شود.
-
خلاب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] xalāb ۱. گلولای.۲. زمین پرگل؛ لجنزار؛ باتلاق.
-
واژههای مشابه
-
خر در خلاب راندن
لغتنامه دهخدا
خر در خلاب راندن . [ خ َ دَ خ َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از کارهای بی نفع که احتمال ضرر داشته باشد انجام دادن . (از انجمن آرای ناصری ) (از آنندراج ) : گاو پا اندر میان دارد مران خر در خلاب .انوری (از انجمن آرای ناصری ).
-
جستوجو در متن
-
تولکی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹تولگی› [قدیمی] tulaki ۱. خلاب؛ گنداب؛ لجنزار؛ زمین پرگلولای.۲. (کشاورزی) نشا کردن برنج.
-
خلابة
لغتنامه دهخدا
خلابة. [ خ َل ْ لا ب َ ] (ع ص ) زن فریبنده و مکاره و دروغگو. مؤنث خلاب .(از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
-
غریژن
لغتنامه دهخدا
غریژن . [ غ َ ژَ ] (اِ) خلاب و گل سیاه . (از برهان قاطع ذیل غریزن ). لجن و گل و لای ته حوض را گویند. غریفج . غریفژ. (انجمن آرا). غریرن . غریزن . غریژنگ . غلیزن . (برهان قاطع). لوش .
-
خلابة
لغتنامه دهخدا
خلابة. [ خ ِ ب َ ] (ع مص ) فریفتن بزبان . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). مصدر دیگر آن «خلب » و «خلاب » است . رجوع به خلابت شود. || فریفتن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). رجوع به خلابت شود.
-
خلاش
لغتنامه دهخدا
خلاش . [ خ ِ ] (اِ) زمین پر گل و لای . || زمین که در آن آب و لای بهم آمیخته است . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). لجن . (یادداشت بخط مؤلف ). خلیش که آنرا چیچله و خلاب و غریقج نیز گویند. (شرفنامه ٔ منیری ).
-
آکح
لغتنامه دهخدا
آکح . [ ک َ ] (اِ) جلاب را گویند و آن داروئی باشد جوشانیده و صاف کرده شده . (برهان ).خلاب باشد یعنی لای سیاه . (نسخه ٔ لغتی خطی ). و گمان میکنم این کلمه چنانکه آکَحج بمعنی جلاب (برهان ) و آکَخ نیز به معنی جلاب (برهان ) و اکحج به همین معنی و آکخج بمعن...