کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خفیف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خفیف
/xafif/
معنی
۱. [مقابلِ شدید] کماثر: درد خفیف.
۲. [مجاز] خوار؛ حقیر.
۳. [مجاز] کم؛ اندک: صدای خفیف، نور خفیف.
۴. (اسم) (ادبی) در عروض، از بحور شعر بر وزن «فاعلاتن مستفعلن فاعلاتن».
۵. [مقابلِ ثقیل] [قدیمی] سبُک.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. سبک ≠ ثقیل
۲. ضعیف، کم، ناچیز
۳. بیمقدار، حقیر، خوار، ذلیل، زبون
۴. آهسته، یواش
۵. مبهم، غیرواضح
۶. اهانتآمیز، توهینآمیز
برابر فارسی
کوچک
دیکشنری
abject, light, low, low-grade, low-key, mild, shade, sickly, slight, weak
-
جستوجوی دقیق
-
خفیف
واژگان مترادف و متضاد
۱. سبک ≠ ثقیل ۲. ضعیف، کم، ناچیز ۳. بیمقدار، حقیر، خوار، ذلیل، زبون ۴. آهسته، یواش ۵. مبهم، غیرواضح ۶. اهانتآمیز، توهینآمیز
-
خفیف
فرهنگ واژههای سره
کوچک
-
خفیف
فرهنگ فارسی معین
(خَ) [ ع . ] (ص .) 1 - سبک ، دارای وزن اندک . 2 - دارای شدت کم . 3 - خوار، زبون . 4 - مختصر، اندک . 5 - یکی از بحرهای نوزده گانة شعر.
-
خفیف
لغتنامه دهخدا
خفیف . [ خ َ ] (اِخ ) ابوعبداﷲ خفیف . رجوع به ابوعبداﷲ خفیف در این لغت نامه و سیرة ابن خفیف شود.
-
خفیف
لغتنامه دهخدا
خفیف . [ خ َ ] (اِخ ) وی شاگرد علی بن عیسی و علی بن عیسی شاگرد خلف مروزی است . او از صناع حاذق و فاضل آلات جنگی بود. (از فهرست ابن الندیم ).
-
خفیف
لغتنامه دهخدا
خفیف . [ خ َ ] (ع ص ) سبک . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). مقابل ثقیل . ضد گران و سنگین . (یادداشت بخط مؤلف ). ج ، خِفاف ، اخفاف ، اَخِفّاء.هو الذی خلقکم من نفس واحدة و جعل منها زوجها لیسکن الیها فلما تغشَّی̍ها حملت حملا خفیفاً فم...
-
خفیف
لغتنامه دهخدا
خفیف .[ خ َ ] (ع مص ) مصدر دیگر خف و خفة. (منتهی الارب ).
-
خفیف
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] xafif ۱. [مقابلِ شدید] کماثر: درد خفیف.۲. [مجاز] خوار؛ حقیر.۳. [مجاز] کم؛ اندک: صدای خفیف، نور خفیف.۴. (اسم) (ادبی) در عروض، از بحور شعر بر وزن «فاعلاتن مستفعلن فاعلاتن».۵. [مقابلِ ثقیل] [قدیمی] سبُک.
-
خفیف
دیکشنری فارسی به عربی
صغير , ضوء , مستوي واطي
-
واژههای مشابه
-
خفيف
دیکشنری عربی به فارسی
ضعيف شذن
-
خفیف العنان
فرهنگ فارسی معین
(خَ فُ لْ عِ) [ ع . ] (ص .) کنایه از: چابکسوار.
-
اصول خفیف
لغتنامه دهخدا
اصول خفیف . [ اُ ل ِ خ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) یکی از هفده اصول موسیقی . (آنندراج ) (غیاث ). رجوع به اصول شود.
-
خفیف سالم
لغتنامه دهخدا
خفیف سالم . [خ َ ف ِ ل ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نام بحری از بحورعروضی بر وزن فاعلاتن مفاعلن فعلن ، چون : چرخ انصاف را مدار تویی باغ اقبال را مدار تویی ؟ (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خفیف مخبون
لغتنامه دهخدا
خفیف مخبون . [ خ َ ف ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نام بحری از بحور عروضی است . بر وزن : فعلاتن مفاعلن فعلاتن مفاعلن چون : گذری کن بکوی من نظری کن بروی من چو امید دلم تویی بپذیر آرزوی من .؟ (یادداشت بخط مؤلف ).