کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خفه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خفه
/xafe/
معنی
۱. ویژگی کسی که دچار حالت خفگی شده باشد.
۲. فاقد هوا یا نور کافی.
۳. ویژگی صدای مبهم.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. گلوفشرده، محتقن، مرده
۲. تار، تاریک
۳. دلگیر، گرفته ≠ دلباز
برابر فارسی
خپه
دیکشنری
airless, close , poky
-
جستوجوی دقیق
-
خفه
واژگان مترادف و متضاد
۱. گلوفشرده، محتقن، مرده ۲. تار، تاریک ۳. دلگیر، گرفته ≠ دلباز
-
خفه
فرهنگ واژههای سره
خپه
-
خفه
فرهنگ فارسی معین
(خَ فِ) [ په . ] (ص .) = خپه . خبه : 1 - گلو فشرده ، کسی که به خفگی دچار شده باشد. 2 - تاریک ، دلگیر. 3 - دارای رطوبت و گرما یا آلودگی زیاد. 4 - (عا.) ساکت باش .
-
خفه
لغتنامه دهخدا
خفه . [ خ َف َ / ف ِ ] (اِ) خپه . فشردگی گلو. (ناظم الاطباء). خبه . خَبَک . خَباک . (یادداشت بخط مؤلف ). || بدارآویختگی . || عطسه . || احتباس نفس . نفس بریده و دم گرفته . (ناظم الاطباء). || (ص ) گرفته . مقابل باز و صاف . (یادداشت بخط مؤلف ). چون : ...
-
خفه
لغتنامه دهخدا
خفه . [ خ ِف ْ ف َ ] (ع مص ) سبک گردیدن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). سبک شدن و در خدمت . شتافتن . (تاج المصادر بیهقی ). || (اِمص ) سبکی . (منتهی الارب ) (دهار).
-
خفه
لغتنامه دهخدا
خفه . [ خ ُ ف َ / ف ِ ] (اِ) سرفه . سعال . (ناظم الاطباء).
-
خفه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) xafe ۱. ویژگی کسی که دچار حالت خفگی شده باشد.۲. فاقد هوا یا نور کافی.۳. ویژگی صدای مبهم.
-
خفه
دیکشنری فارسی به عربی
خانق , رطب حار , فاسد
-
واژههای مشابه
-
exhaust brake, exhaust retarder
خفهکن
واژههای مصوّب فرهنگستان
[قطعات و مجموعههای خودرو] افزارهای در موتورهای دیزلی که ازطریق تغییر پسفشار دود سرعت خودرو را کاهش میدهد
-
خشک خفه
لغتنامه دهخدا
خشک خفه . [ خ ُ خ ُ ف َ / ف ِ ](اِ مرکب ) قحاب . سرفه ٔ خشک . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خفه کردن
لغتنامه دهخدا
خفه کردن . [ خ َ ف َ / ف ِ ک َ دَ ](مص مرکب ) گلو فشردن . خپه کردن . راه نفس کسی را با فشار دست یا فروبردن چیزی در دهان و حلق گرفتن تا بمیرد. خبک کردن . خپه کردن . || چیزی بر سر آتشدان (سماوری ) گذاردن تا آتش درون بمیرد. با سد کردن منافذ هوا آتش را ک...
-
خفه گشتن
لغتنامه دهخدا
خفه گشتن . [ خ َ ف َ / ف ِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) آزرده شدن و تنگدل شدن . (آنندراج ) : بر دست خاکیان خفه گشت آن فرشته ٔ خلق .خاقانی (ازآنندراج ).
-
خفه کن
لغتنامه دهخدا
خفه کن . [ خ َ ف َ / ف ِ ک ُ ] (اِ مرکب ) آلتی است که برای کشتن بر در آتش دان آن استوار کنند تا آن آتش بمیرد. مطفاءة. (یادداشت بخط مؤلف ).- خفه کن سماور ؛ آلتی است که بر سر آتشدان سماور نهند چون خواهند آتش سماور بمیرانند.- خفه کن شمع ؛ آلتی که شمع ر...
-
خفه کننده
لغتنامه دهخدا
خفه کننده . [ خ َ ف َ / ف ِ ک ُ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف مرکب ) آنچه موجب خفه کردن میشود. (یادداشت بخط مؤلف ).- گاز خفه کننده ؛ گازهای سمی . گاز کشنده .