کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خفره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خفره
لغتنامه دهخدا
خفره . [ خ َ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کوهمره سرخی . بخش مرکزی شهرستان شیراز واقع در 102هزارگزی جنوب باختر شیراز و 66هزارگزی راه فرعی شیراز بسیاخ . کوهستانی و معتدل است . آب آن از چشمه و محصول آن غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش ...
-
واژههای مشابه
-
خفرة
لغتنامه دهخدا
خفرة. [ خ َ ف ِ رَ] (ع ص ) شرمگین . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). منه : امراءة خفرة. ج ، خَفائِر، خفرات .
-
خفرة
لغتنامه دهخدا
خفرة. [ خ ُ رَ ] (ع اِ) عهد و پیمان . || پناه . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).
-
خفرة
لغتنامه دهخدا
خفرة. [ خ ُ ف َ رَ ] (ع ص ، اِ) بدرقه کننده . مشایعت کننده . || نگاهبان . همراه . محافظ. محافظ در راه . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
-
بنه خفره
لغتنامه دهخدا
بنه خفره . [ ب ُ ن َ خ َ رِ ] (اِخ ) دهی از دهستان خواجه بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد است . دارای 282 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).
-
جستوجو در متن
-
خفرات
لغتنامه دهخدا
خفرات . [ خ َ ف ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ خفرة و آن زن شرمگین باشد. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). رجوع به خفره در این لغت نامه شود.
-
خفائر
لغتنامه دهخدا
خفائر. [ خ َ ءِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ خَفِرةو خفر. رجوع به خَفِرة و خفر در این لغت نامه شود.
-
بدرقه
لغتنامه دهخدا
بدرقه . [ ب َ رَ ق َ / ق ِ ] (از ع ، ص ، اِ) (از بدرقة عربی ) رهبر. رهنما. (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رهبر. جماعتی که راهبر قافله باشد. (غیاث اللغات ). پاسبان و نگهبان . (ناظم الاطباء). خفیر. خفرة. (منتهی الارب ).جمعی مسلح که...
-
پناه
لغتنامه دهخدا
پناه . [ پ َ ] (اِ) حمایت . (برهان قاطع). پشتی . زنهار. زینهار. امان . حفظ. کنف . (زمخشری ). ذَرا. ضَبع. ظل ّ. دَرف . خُفرة. خفارة. جِنح . جَناح . (منتهی الارب ) : هر آنکس که در بارگاه تواندز ایران و اندر پناه تواندچو گستهم و شاپور و چون اندیان چو خر...
-
پیمان
لغتنامه دهخدا
پیمان . [ پ َ / پ ِ ] (اِ) از پهلوی پَتْمان و اوستائی پَتی مان َ بمعنی پیمودن و اندازه گرفتن . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). عهد. (منتهی الارب ) (برهان ). قرارداد و معاهده و عهد. (فرهنگ نظام ). ال [ اِ ل ل ]؛ حلف . میثاق . (تفلیسی ) (دهار). شریطه . (...