کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خفتن خون پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خفتن خون
لغتنامه دهخدا
خفتن خون . [ خ ُ ت َ ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از بحل شدن خون . از قصاص درگذشتن . (آنندراج ).
-
واژههای مشابه
-
رگ خفتن
فرهنگ فارسی معین
( رَ . خُ تَ)(مص ل .) غیرتی نشدن ، رگ غیرت به جوش نیامدن .
-
نماز خفتن
فرهنگ فارسی معین
( ~ خُ تَ) (اِمر.) نماز عشاء.
-
چارپهلو خفتن
لغتنامه دهخدا
چارپهلو خفتن . [ پ َ خ ُ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از خواب غفلت که هیچ خبر از خویشتن نباشد. (آنندراج ).
-
دراز خفتن
لغتنامه دهخدا
دراز خفتن . [ دِ خ ُ ت َ ] (مص مرکب ) دراز کشیدن . به پشت خفتن . استلقاء. اِجلعباب . (منتهی الارب ).
-
خفتن پای
لغتنامه دهخدا
خفتن پای . [ خ ُ ت َ ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خدر شدن آن بواسطه ٔ انسداد دوران دم . (از ناظم الاطباء). خوابیدن پای . خواب رفتن پای . بی حس شدن پای .
-
خفتن شیر
لغتنامه دهخدا
خفتن شیر. [ خ ُ ت َ ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب )کلچیدن شیر. خلاف بریدن شیر. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خفتن گرفتن
لغتنامه دهخدا
خفتن گرفتن . [ خ ُ ت َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) بخواب رفتن : بیکدم که چشمانش خفتن گرفت مسافر پراگنده گفتن گرفت .سعدی (بوستان ).
-
خفتن جای
لغتنامه دهخدا
خفتن جای . [ خ ُ ت َ ] (اِ مرکب ) خوابگاه . بستر. فراش . (ناظم الاطباء): عطن ؛ خفتن جای اشتر نزدیک آب . (محمودبن عمر ربنجنی ). || شبستان . (ناظم الاطباء).
-
نماز خفتن
واژهنامه آزاد
نماز عشا
-
جستوجو در متن
-
خواب رفتن
لغتنامه دهخدا
خواب رفتن . [ خوا / خا رَ ت َ ] (مص مرکب ) خدر شدن . (زمخشری ). بیحس شدن . سنگین و خدر شدن عضوی از اعضای تن . (یادداشت بخط مؤلف ).- به خواب رفتن پای ؛ خواب رفتن پای . (یادداشت بخط مؤلف ).- خواب رفتن پای ؛ خفتن پای . بیحس شدن آن بر اثر نرسیدن خون ...
-
کپیدن
لغتنامه دهخدا
کپیدن . [ ک َ دَ ] (مص ) (کلمه ٔ آهرمنی ) خفتن . خوابیدن . تمرگیدن . (یادداشت مؤلف ). در حالت نشسته به روی افتاده خوابیدن . (ناظم الاطباء). || برداشتن . برگرفتن . (یادداشت مؤلف ). || بمعنی ربودن باشد. (برهان ) (از آنندراج ). ربودن . دزدیدن . گرفتن ...
-
صبوحی کردن
لغتنامه دهخدا
صبوحی کردن . [ ص َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شراب نوشیدن در بامداد ویا شراب نوشیدن از بامداد تا گاه خفتن : اگر توانی یک شنبه را صبوحی کن کجا صبوحی نیکو بود به یک شنبد. منوچهری .شب که صبوحی نه بهنگام کردخون زیادش سیه اندام کرد. نظامی .نشست آن شب بنوشانوش یا...