کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خطیب خوارزمی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
خطیب عراقی
لغتنامه دهخدا
خطیب عراقی . [ خ َ ب ِ ع ِ ] (اِخ ) رجوع به ابواسحاق عراقی شود.
-
خطیب عمری
لغتنامه دهخدا
خطیب عمری . [ خ َ ع ُ ] (اِخ ) یاسین بن خیراﷲبن محمودبن موسی . مورخ و از فاضلان موصل وادیبان و شاعران آن ناحیت بود. او تألیفات خود را که از مطالعات زیاد فراهم می آورد، جمع کرد و بنزد بزرگان و ثروتمندان می برد و بدینوسیله از آن جایزه می گرفت . از کتب...
-
خطیب فلک
لغتنامه دهخدا
خطیب فلک . [ خ َ ب ِ ف َ ل َ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از کوکب مشتری است .(برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خطیب قزوینی
لغتنامه دهخدا
خطیب قزوینی . [ خ َ ب ِ ق َزْ ] (اِخ ) جلال الدین قزوینی که لقب دیگر او خطیب دمشق است . از قزوین برخاست و به بلاد روم ، یعنی آناطولی رفت و سپس راه دمشق و شام پیش گرفت و در جامع این دو شهر خطیب شد و از آنجا بمصر آمد و تاریخ وفات او 739 هَ . ق . است . ...
-
خطیب قوص
لغتنامه دهخدا
خطیب قوص . [ خ َ ب ِ ق َ ] (اِخ ) محمدبن عبدالرحمن بن محمد نخعی . ملقب به قطب الدین و مشهور به خطیب قوص ، بسال 686 هَ . ق . زاده شد و از جمله شاعرانی بود که از خاندان بزرگان و خطیبان قوص (قوص شهریست در صعید مصر) برخاست و مدتها بشغل خطابت و حکم بدانجا...
-
خطیب مغربی
لغتنامه دهخدا
خطیب مغربی . [ خ َ ب ِ م َ رِ ] (اِخ ) ابوالمنجم رکن الدین خطیب مغربی . او راست : عقائق الحقائق . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خطیب یمنی
لغتنامه دهخدا
خطیب یمنی . [ خ َ ب ِ ی َ م َ ] (اِخ ) وی یکی از شراح مفتاح العلوم سکاکی در علم ادب است . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
ابن خطیب گنجوی
لغتنامه دهخدا
ابن خطیب گنجوی . [ اِ ن ُ خ َ ب ِ گ َ ج َ ] (اِخ ) شاعری از مردم گنجه و شوی مهستی شاعر معروف .
-
حسن خطیب بطال
لغتنامه دهخدا
حسن خطیب بطال . [ ح َ س َن ِ خ َ ب ِ ب َطْ طا ] (اِخ ) رجوع به حسن قیصری شود.
-
خطیب رستم مولوی
لغتنامه دهخدا
خطیب رستم مولوی . [ خ َ رُ ت َ م ِ م َ ل َ ] (اِخ ) یکی از عالمان لغت و فرهنگ است و او راست : لغةالعجم من لغةالفرس و وسیلة المقاصد فی لغة الفرس که این کتاب مشتمل بر هزارونودوپنج مصدر و ده هزار اسم است . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
جستوجو در متن
-
موفق
لغتنامه دهخدا
موفق . [ م ُ وَف ْ ف َ ] (اِخ ) ابن احمدبن ابواسماعیل مشهور به اخطب خوارزم یا خطیب خوارزمی و مکنی به ابوالمؤید و رجوع به ابوالمؤید موفق ... شود.
-
ابومحمد
لغتنامه دهخدا
ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) عبداﷲبن محمد بخاری بافی خوارزمی . خطیب گوید: اصل او از بخاراست و او را ادب و شعر مأثور است . و به بغداد در سال 398 هَ . ق . درگذشت و از شعر اوست :علی بغداد معدن کل ّ طیب و مغنی نزهة المتنزهیناسلام کلّما جرحت بلح...
-
صالح
لغتنامه دهخدا
صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن بشربن وداع بن اُبی بن ابی الاقعس المرّی . از ولد عامربن حنیفه و مکنی به ابی بشر است . خطیب در تاریخ خود از عبداﷲبن علی بن مداینی آرد که در کتابی به خط پدر خویش دیدم پدر او عرب و از بنی حنیفه و مادر وی کنیزکی خراسانی است و کن...
-
ابوالمؤید
لغتنامه دهخدا
ابوالمؤید. [ اَ بُل ْ م ُ ءَی ْ ی َ ] (اِخ ) موفق بن احمدبن محمد مکّی خوارزمی . ملقب به اخطب ، خطیب . در نامه ٔ دانشوران آمده : اگرچه بعنوان خطیب خوارزمی و به کنیه ای که ابوالمؤید است هم اشتهار دارد و لکن به اخطب خوارزم پیش از آن دو عنوان و بیش از ...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن غالب خوارزمی برقانی ، مکنی به ابوبکر. او از حُفّاظ محدثین معدود است و اصلاً از مردم برقان است که قریه ای است از قراء کات در مشرق جیحون . مابین آن و جرجانیه که شهر مملکت خوارزم است دوروزه راه است . ولادت برقانی سال 3...