کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خطو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خطو
/xo(a)tv/
معنی
فاصلۀ میان دو پا در راه رفتن؛ گام؛ قدم.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
خطو
لغتنامه دهخدا
خطو. [ خ َطْوْ ] (ع مص ) گام زدن . (منتهی الارب ) (ازتاج العروس ) (از لسان العرب ) (تاج المصادر بیهقی ).
-
خطو
لغتنامه دهخدا
خطو. [ خ ُ/ خ َ ] (اِ) گام . (یادداشت بخط مؤلف ) : کسری ازین ممالک و صد کسری و قبادخطوی ازین مسالک و صد خطه ٔ ختا.خاقانی .
-
خطو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] xo(a)tv فاصلۀ میان دو پا در راه رفتن؛ گام؛ قدم.
-
واژههای همآوا
-
ختو
لغتنامه دهخدا
ختو. [ خ َ] (اِ) نوعی از قطاس ذات الثدیه است در دریاهای شمالی . (یادداشت بخط مؤلف ).ماهی زال . ذوالقرن : و یرتفع من الصغانیان الی و اشجرد من الزعفران ما ینقل الی الافاق ... و الختو و البزاة و غیر ذلک . (صور الاقالیم اصطخری ). || نام دو استخوانی که ط...
-
ختو
لغتنامه دهخدا
ختو. [ خ َت ْوْ ](ع مص ) شکسته شدن از اندوه یا بیم یا مرض . (از منتهی الارب ) (متن اللغة) (اقرب الموارد) (تاج العروس ). || تغییر کردن رنگ از اندوه یا بیم یا مرض . || فروتنی کردن . (از منتهی الارب ). || تافتن ریشه و پرده ٔ جامه را. || بازداشتن کس را ا...
-
ختو
لغتنامه دهخدا
ختو. [ خ ُ ](اِ) شاخ گاوی است که در ملک چین میباشد و بعضی گویند شاخ کرگدن است و جمع دیگر گفته اند که در مابین ملک چین و زنگبار ملکی است و در آنجا مرغی میشود بغایت بزرگ و این شاخ آن مرغ است و از آن زهگیر تراشند و دسته ٔ کارد نیز سازند. گویند خاصیتش آن...
-
ختو
لغتنامه دهخدا
ختو. [ خ ُت ْ تو ] (اِ) ظاهراً لغت دیگری است در خَتو. رجوع به فرهنگ دزی ج 1 ص 352 شود.
-
ختو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی؟] [قدیمی] xotu دندان، استخوان، یا شاخ بعضی حیوانات، مانند کرگدن و بالِ قطب شمال که از آن اشیایی، از قبیل کارد، شمشیر، و اشیای کوچک دیگر میساختند. Δ در قدیم گمان میکردند که استخوان ماهی بال را میتوان جهت آزمایش و تشخیص وجود زهر در...
-
جستوجو در متن
-
چاپکدل
لغتنامه دهخدا
چاپکدل . [ پ ُ دِ ] (ص مرکب ) چابکدل . هوشیار. باحافظه . تیزفهم : نکو خطو داننده باید دبیرشمارنده ، چاپکدل و یادگیر.(گرشاسب نامه ).
-
مخطی
لغتنامه دهخدا
مخطی . [ م ُ ] (ع ص ) (از «خ طو») کسی که سبب گام برداشتن و یا رفتن میگردد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به خطو و خطوة شود.
-
ماشی
لغتنامه دهخدا
ماشی . (ع ص ) رونده و در حدیث است : اِن لِلحاج الماشی بکل خطو سبعماءة حسنة. (منتهی الارب ). رونده . (آنندراج ). به سرعت راه رونده . (ناظم الاطباء). اسم فاعل است و جمع آن مشاة و ماشون و مؤنث آن ماشیة است . (از اقرب الموارد). رونده . ج ، مشاة. (یادداش...
-
مؤتلف
لغتنامه دهخدا
مؤتلف . [ م ُءْ ت َ ل ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از ائتلاف . (منتهی الارب ). رجوع به ائتلاف شود.مجتمع گشته و سازواری نموده . (ناظم الاطباء). سازوارآینده . (غیاث ) (آنندراج ). || (اصطلاح رجالی ) در اصطلاح اهل حدیث اتفاق اسم دو نفر راوی است در خط و اختلاف ب...
-
صادقی کتابدار
لغتنامه دهخدا
صادقی کتابدار. [ دِ ی ِ ک ِ ] (اِخ ) نام او صادق و از ایل افشار است . وی تذکره ای در احوال معاصرین خویش به ترکی نوشته است و چون در خطو نقاشی مهارتی داشت در «کتابخانه ٔ دیوانی » ملازم بود. (آتشکده ٔ آذر). تذکره ٔ وی به مجمع الخواص موسوم است و آقای دکت...