کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خطرة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خطرة
لغتنامه دهخدا
خطرة. [ خ َ رَ ] (ع اِ) گیاهی است . (منتهی الارب ). || داغی مر شتران را. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). || گاهی . بعضی از اوقات . منه : مالقیته الاخطرة؛ ملاقات نکردم با وی مگر گاهی . (منتهی الارب ). || اندیشه . آنچه بر خاطر گذرد. همزه .ج ، خَطَرات ...
-
خطرة
لغتنامه دهخدا
خطرة. [ خ ِ رَ ] (ع اِ) واحدخِطر است که بمعنی وسمه می باشد. (از منتهی الارب ).
-
واژههای مشابه
-
خطره
فرهنگ فارسی معین
(خَ رَ یا رِ) [ ع . خطرة ] (مص ل .) به دل گذشتن .
-
خطره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: خطرَة] [قدیمی] xatre = خطرت
-
واژههای همآوا
-
خطرت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: خطرة] [قدیمی] xatrat ۱. هر اندیشهای که بر ذهن وارد میشود.۲. (تصوف) هر اندیشهای که بر ذهن سالک وارد میشود.
-
جستوجو در متن
-
خطرات
لغتنامه دهخدا
خطرات . [ خ َ طَ ] (ع اِ) آفتها. خطرها. (یادداشت بخط مؤلف ). || ج ِ خَطرَة. رجوع به خطره در این لغت نامه شود.
-
همز
لغتنامه دهخدا
همز. [ هََ ] (ع مص ) اشاره کردن به چشم . || درخستن و فشردن به پنجه و جز آن . || سپوختن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || عیب کردن . (منتهی الارب ). || . همزه آوردن در کلمه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || دور کردن . (منتهی الارب ). || زدن . |...
-
خاطرنشان
لغتنامه دهخدا
خاطرنشان . [طِ ن ِ ] (ن مف مرکب ) مرکوز ذهن . مرکوز خاطر. خاطرنشین . صاحب فرهنگ آنندراج آرد: «خیرالمدققین » گوید: درروزمره «نشان » بمعنی «نشانده شده » مستعمل میشود چنانکه بگویی : «فتنه نشان ». پس اگر گفته شود مثلاً این عبارت که : اگر چه بدیده ٔ بصیرت...
-
سویق
لغتنامه دهخدا
سویق . [ س َ ] (ع اِ) پست . (دهار) (منتهی الارب ). پست که بهندی سَتوگویند. (آنندراج ) (غیاث ). پست . تلخان و آنرا از هفت چیز کنند: گندم ، جو، نبق ، سیب ، کدو، حب الرّمان ، سنجد. و هر یک را بنام آن چیز خوانند. (بحر الجواهر).- سویق الارزه ؛ تلخان برنج...
-
خاطر
لغتنامه دهخدا
خاطر. [ طِ ] (ع اِ)آنچه در دل گذرد. (از منتخب ) (بهار عجم ) (خیابان ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). فکر. اندیشه . ادراک . (ناظم الاطباء). خیال . قریحه : گر این گفته داد است ره بسپریدوگر نیست از خاطرم بسترید. فردوسی .با خاطر عطاردی و با جمال ماه با فر آف...
-
داغ
لغتنامه دهخدا
داغ . (ص ، اِ) نشان . (برهان ). علامت و نشان چیزی . سمة. (منتهی الارب ) (دهار). وسم . کدمة. دماع . (منتهی الارب ). نشان چیزی بر چیزی . چنانکه در حوض یا آب انبار گویند: داغ آب تا فلان حد پیداست ؛ یعنی نشان آب . و بعضی گفته اند داغی که می سوزانند معنی ...
-
ابیوردی
لغتنامه دهخدا
ابیوردی . [ اَ وَ ] (اِخ ) محمدبن احمد الأبیوردی الکوفنی و کوفن یکی از قراء ابیورد است و یاقوت گوید: ابوالمظفر محمدبن ابی العباس احمدبن محمد ابی العباس احمدبن اسحاق بن ابی العباس محمد الامام بن اسحاق بن الحسن ابی الفتیان بن ابی مرفوعه منصوربن معاویة...