کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خطر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خطر
/xatar/
معنی
۱. آنچه مایۀ تلف شدن کسی یا چیزی است.
۲. [قدیمی] بلندی قدر و مقام؛ شرف؛ بزرگی: ◻︎ از خطر کردن بزرگی و «خطر» جویم همی / این مثل نشنیدهای کاندر خطر باشد «خطر» (امیرمعزی: ۳۳۳).
۳. (اسم مصدر) [قدیمی] نزدیکی به هلاک.
۴. [قدیمی] خطا؛ اشتباه.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
بیم، دشواری، ریسک، مخافت، مخاطره، مضرت، مهلکه، هول، تهدید، کار بزرگ ≠ سلامت
برابر فارسی
سیج، ناگوار
دیکشنری
danger, jeopardy, long shot, peril, risk, threat
-
جستوجوی دقیق
-
خطر
واژگان مترادف و متضاد
بیم، دشواری، ریسک، مخافت، مخاطره، مضرت، مهلکه، هول، تهدید، کار بزرگ ≠ سلامت
-
خطر
فرهنگ واژههای سره
سیج، ناگوار
-
خطر
فرهنگ فارسی معین
(خَ طَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - آنچه مایه هلاکت باشد. 2 - بیم تلف شدن . 3 - ارزش ، شرف . ج . اخطار.
-
خطر
لغتنامه دهخدا
خطر. [ خ َ ] (ع مص ) دم جنبانیدن . (منتهی الارب ). منه : خطر الفحل بذنبه خطراً؛ دم جنبانید آن گشن بچپ و راست . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). || برداشتن و زیر آوردن شمشیر. منه : خطر الرجل بسیفه خطراً؛ برداشت شمشیر را باری و زیر آورد آنرا بار دیگر. ...
-
خطر
لغتنامه دهخدا
خطر. [ خ َ ] (ع ص ) خرامنده . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || (ع اِ) گله ٔ شتران . ج ، اَخطار. || چهل شتر. ج ، اَخطار. || دویست شتر. (منتهی الارب ). ج ، اَخطار. || پیمانه ٔ کلان برای غله . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (ازاقرب ...
-
خطر
لغتنامه دهخدا
خطر. [ خ َ طَ ] (ع مص ) بلندقدر و بلندمرتبه گردیدن . (منتهی الارب ). خُطور. || (اِ) وسمه . رنگ . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ). کتم (بحر الجواهر): عرب وسمه را خطر گوید و لیث گوید آن نباتیست که برگ او را در خضاب سیاه بکار برند. (از ترجمه ٔ صیدنه ...
-
خطر
لغتنامه دهخدا
خطر. [ خ َ طِ ] (ع ص ) مردی که در رفتن تبختر کند و بردارد دستها را باری و فروگیرد آنها را باری .(از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
-
خطر
لغتنامه دهخدا
خطر. [ خ ِ ] (ع اِ) کمیز و سرگین که بر سرین شتر چسبیده باشد. خَطر. || گیاهی که بدان خضاب کنند. (از منتهی الارب ). ج ، اَخطار. || وسمه . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ازتاج العروس ). || شیر بسیارآب . (از منتهی الارب ). || شاخ درخت . ج ، اَخطار....
-
خطر
لغتنامه دهخدا
خطر. [ خ ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ خَطیر. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
خطر
لغتنامه دهخدا
خطر. [ خ ُ طُ ] (ع اِ) جج ِ خَطَر. (از منتهی الارب ).
-
خطر
دیکشنری عربی به فارسی
خطر , قمار , مخاطره , اتفاق , در معرض مخاطره قرار دادن , بخطر انداختن , مسلله بغرنج , گرفتاري حقوقي , تهديد , چيزي که تهديد کننده است , تهديدکردن , ارعاب کردن , چشم زهره رفتن , بيم زيان , مسلوليت , درخطر انداختن , در خطر بودن , ريسک , احتمال زيان و ض...
-
خطر
دیکشنری عربی به فارسی
پرخطر , مخاطره اميز , خطرناک , پر مخاطره , ريسک دار
-
خطر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اَخطار] xatar ۱. آنچه مایۀ تلف شدن کسی یا چیزی است.۲. [قدیمی] بلندی قدر و مقام؛ شرف؛ بزرگی: ◻︎ از خطر کردن بزرگی و «خطر» جویم همی / این مثل نشنیدهای کاندر خطر باشد «خطر» (امیرمعزی: ۳۳۳).۳. (اسم مصدر) [قدیمی] نزدیکی به هلاک.۴. [قدیم...
-
خطر
دیکشنری فارسی به عربی
خطر
-
خطر
واژهنامه آزاد
بیمامد یا بیمآمد، بیم از آنچه مایۀ آسیب و مرگ باشد.