کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خطبه آرا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
خطبه عقد
واژهنامه آزاد
(پارسی سره؛ واژۀ پیشنهادی کاربران) سوگند زناشویی.
-
جستوجو در متن
-
اورنگ
لغتنامه دهخدا
اورنگ . [ اَ رَ ] (اِ) تخت پادشاهان . (انجمن آرا) (برهان ). تخت پادشاهی . (ناظم الاطباء) (هفت قلزم ). سریر و تخت . (آنندراج ) : نهادند اورنگ بر پشت پیل کشیدند شمشیر گردش دو میل . نظامی (شرفنامه ص 474).بدو گفت بی تو نخواهم جهان نه اورنگ و نی گنج و تاج...
-
دیباجه
لغتنامه دهخدا
دیباجه . [ج َ ] (معرب ، اِ) دیباجة، بحسب لفظ مصغر دیباج است ودر اصل لغت فرس به معنی جامه ای است نیمچه از دیبای خسروانی مکلل که پوشش خاصه ٔ پادشاهان عجم بودی آن رابر بالای جامه های دیگر پوشیدندی و در هیچ پوشش چندان تکلف نکردندی که در دیباجه زیرا که آن...
-
گرزن
لغتنامه دهخدا
گرزن . [ گ َ زَ ] (اِ) تاج مرصع که در قدیم بالای سر پادشاهان عجم آویختندی . (انجمن آرا) (آنندراج ). تاج مرصعی بود کیان را بسیار بزرگ و سنگین و آن را بر بالای تخت محاذی سر ایشان با زنجیر طلا می آویختند. گویند در آن صد دانه مروارید بود هر یک بقدر بیضه ...
-
شنبد
لغتنامه دهخدا
شنبد. [ شَم ْ ب َ / ب ِ ] (اِ) شنبه را گویند که روز اول هفته است . (برهان ) (آنندراج ). روز شنبه . (جهانگیری ). روز اول هفته یعنی روز شنبه . (ناظم الاطباء). یوم السبت . اول هفته : ز اردیبهشت روزی ده رفته روز شنبدقصه فکنده زی باده بدست موبد. اشنانی جو...
-
دم خوردن
لغتنامه دهخدا
دم خوردن . [ دَ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) فریفته شدن و فریب خوردن . (ناظم الاطباء) (از برهان ). فریب خوردن . (غیاث ) (آنندراج ). کنایه از فریفته شدن باشد. (انجمن آرا) : این دم بخورد و این عشوه بخرید و نقد به نسیه بفروخت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).- ...
-
امرا
لغتنامه دهخدا
امرا. [ اُ م َ ] (ع اِ) ج ِ امیر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پادشاهان . (منتهی الارب ) : ماوراءالنهر ولایتی بزرگ است سامانیان که امرای خراسان بودند حضرت خود را آنجای ساختند. (تاریخ بیهقی ). امرای اطراف هرکس خوابکی دید. (تاریخ بیهقی ).بر حکمت میری...
-
کیا
لغتنامه دهخدا
کیا. (ص ، اِ) به معنی کی است که پادشاه بزرگ جبار باشد. (برهان ). به معنی پادشاه بزرگ . (آنندراج ). کی و پادشاه بزرگ . (ناظم الاطباء). پادشاه . (فرهنگ فارسی معین ) : ازکیا درگیر کز زر یافت تاج تا شبانی کز گیا دارد کلاه . خاقانی . || مجازاً به معنی عمو...
-
اکدش
لغتنامه دهخدا
اکدش . [ اِ / اَ دَ ] (ترکی ، ص ، اِ) محبوب . (غیاث اللغات ). معشوق . (یادداشت مؤلف ). محبوب و مطلوب . (آنندراج ) (از برهان ) (هفت قلزم ) (ناظم الاطباء). مطلوب . (از فرهنگ جهانگیری ). یکدش . ایکدش . ایکدیج . (فرهنگ فارسی معین ) : من نه به وقت خویشتن...
-
مولتان
لغتنامه دهخدا
مولتان . (اِخ ) شهری است میان قندهار و لاهور و آن را مُلتان نیز گویند و از ولایات سند است و آن ولایت از اقلیم سوم است و در این سنوات بیست هزار باب خانه و عمارت در آن آباد است . در یک فرسنگی آن شهر، رودی عظیم جاری است و اصل این مول تهان بوده و مول به ...
-
عطسه
لغتنامه دهخدا
عطسه . [ ع َ س َ / س ِ ] (اِ) عطسة. از ع ، معروف است که به هندی چهینک نامند. (منتهی الارب ). هوایی است که به شدت و همراه آواز از بینی خارج می گردد. (از اقرب الموارد). حرکتی که بر اثر آن هوا به شدت و با صدا از دهان و تجاویف بینی خارج شود. (فرهنگ فارسی...
-
تبار
لغتنامه دهخدا
تبار.[ ت َ ] (اِ) دودمان و خویشاوندان را گویند. (فرهنگ جهانگیری ). دودمان و خویشاوندان و قرابتان را گویند.(برهان ). خاندان و اولاد. (غیاث اللغات ). اولاد و طایفه و آل . (انجمن آرا) (آنندراج ). خاندان و دودمان . (شرفنامه ٔ منیری ). دودمان و خویشاوندان...
-
نکوهیدن
لغتنامه دهخدا
نکوهیدن . [ ن ِ دَ ] (مص ) سرزنش کردن . (غیاث اللغات ) (از برهان قاطع) (از معیار جمالی ) (ناظم الاطباء). ملامت کردن . (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). نکوهش . (جهانگیری ). مذمت نمودن . عیب گفتن . (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). بدگوئی کردن . (فرهنگ خطی...
-
ستودن
لغتنامه دهخدا
ستودن . [ س ُ / س ِ دَ ] (مص ) اوستا ریشه ٔ «ستو، سته اومی » (مدح کردن ، تمجید کردن )، پهلوی «ستوتن » ، هندی باستان ریشه ٔ «ستااوتی ، ستو» ، استی «ست ، ان » (مدح کردن ، تمجید کردن ) و «ستود و ستید» (مدح ، ستایش )، افغانی عاریتی و دخیل «ستایل » ، وخی ...
-
غزنین
لغتنامه دهخدا
غزنین . [ غ َ ] (اِخ ) صحیح کلمه همان غزنین به نون آخر است و غزنه تلفظ عامه می باشد و مجموع بلاد آن را زابلستان گویند و غزنین قصبه ٔ آن است . شهری بزرگ و ولایت وسیعی در طرف خراسان است و آن حد میان خراسان و هند است در راهی که خیرات بسیاری دارد جز اینک...