کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خطبه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
خطبه ٔ وعظ
لغتنامه دهخدا
خطبه ٔ وعظ. [ خ ُ ب َ / ب ِ ی ِ وَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خطبه ای که قبل از وعظ در کلیسا می خوانند. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خطبه خواندن
لغتنامه دهخدا
خطبه خواندن . [ خ ُ ب َ خوا / خا دَ ] (مص مرکب ) بر سر منبر دعای و ثنای خیر برای سلطان یا امیر یا خلیفتی در روز عید یا روز جمعه یا روز مقدسی خواندن : چو بر منبر جد خود خطبه خواندنشیندش روح الامین پیش منبر. ناصرخسرو.عهد کردم که از این پس خطبه نخوانم ....
-
خطبه کردن
لغتنامه دهخدا
خطبه کردن . [ خ ِ /خ ُ ب َ / ب ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) درخواست کردن . خواستن کاری . داوطلب انجام کاری شدن . (یادداشت بخط مؤلف ) : نزدیک مقتدر نامه نبشت و پارس و کرمان و سیستان را خطبه کرده و مال بزرگ بفرستاد. (تاریخ سیستان ). || خُطبه کردن ؛ بر سر منب...
-
خطبه گردانیدن
لغتنامه دهخدا
خطبه گردانیدن . [ خ ُ ب َ / ب ِ گ َ دَ ] (مص مرکب ) از خطبه ای نام امیری انداختن و نام دیگری بجای آن گذاردن : پیغام داد بزبان رسولی وی مقدمه ٔ طغرل و داود و بیغوست اگر جنگ خواهید کرد بازگردد و آگاه کند و اگر نخواهید کرد تا در شهر درآید و خطبه بگرداند...
-
خطبه آرا
لغتنامه دهخدا
خطبه آرا. [ خ ُ ب َ / ب ِ ] (نف مرکب )خطبه گو. آنکه بر سر منابر خطبه می گوید : تا سیه پوشان نورانی سلاطین را بعیدخطبه آرایند بر منبر به نیکویی خطاب .سوزنی .
-
خطبه سرا
لغتنامه دهخدا
خطبه سرا. [ خ ُ ب َ س َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان گرگانرود شمالی بخش مرکزی شهرستان طوالش با 3514 تن سکنه است . آب آن از رودخانه ٔ خطبه سرا و چشمه ٔ محلی و محصول آنجا غلات ، برنج ، عسل ، لبنیات ، گیلاس ، سیب ، پرتقال و چای . شغل اهالی زراعت و گله دا...
-
خطبه گو
لغتنامه دهخدا
خطبه گو. [ خ ُ ب َ / ب ِ ] (نف مرکب ) خطیب . گوینده ٔ خطبه .
-
خطبه عقد
واژهنامه آزاد
(پارسی سره؛ واژۀ پیشنهادی کاربران) سوگند زناشویی.
-
جستوجو در متن
-
sermonology
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خطبه شناسی
-
sermonics
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خطبه
-
sermonary
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خطبه
-
خطب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ خُطبَة] [قدیمی] xotab = خُطبه
-
sermonism
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خطبه
-
sermonist
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خطبه
-
رجز خوانی
دیکشنری فارسی به عربی
خطبة