کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خضر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
خضر
لغتنامه دهخدا
خضر. [ خ ُ ] (اِخ ) نام قبیله ای است از تازیان که معروفند در تیراندازی . (از منتهی الارب ).- بنوالخضر ؛ نام بطنی از قیس عیلان . (منتهی الارب ).
-
خضر
لغتنامه دهخدا
خضر. [ خ ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اخضر وخضراء . منه : هم خضر المناکب ؛ ایشان بسیار فراخ و خوشحالند. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) : حاجت گفتار نیست چونکه شناسد خردسندس خضر از پلاس عبقری از گوردین . خاقانی .دامن مکش ز صحبت ایشان که در بهشت دامن کشان سندس ...
-
خضر
لغتنامه دهخدا
خضر. [ خ ُ ض َ ] (ع ص ، اِ) بقول . (منتهی الارب ). ج ِ خضرة. (از منتهی الارب ) (از لسان العرب ).
-
خضر
لغتنامه دهخدا
خضر. [خ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چهاربلوک بخش سیمینه رود شهرستان همدان . واقع در سه هزارگزی شمال خاوری همدان و دوهزارگزی خاور شوسه ٔ همدان به تهران . این دهکده در دشت قرار دارد با آب و هوای سردسیری و 228 تن سکنه . آب آنجا از قنات و چاه و محصول آن...
-
خضر
لغتنامه دهخدا
خضر.[ خ ِ ] (اِخ ) ابن محمدبن شجاع حرانی ، مکنی به ابومروان . از محدثان و تابعی بود. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خضر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] xazar سبزه؛ گیاه.
-
خضر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی، جمعِ خُضرَة] [قدیمی] xozr سبز.
-
واژههای مشابه
-
خُضْرٍ
فرهنگ واژگان قرآن
سبزها (جمع أخضر)
-
آب خضر
فرهنگ فارسی معین
(بِ خِ) [ فا - ع . ] (اِمر.) 1 - آب حیات بخش . 2 - معرفت حقیقی که خاصة انبیاء و اولیاست .
-
چشمة خضر
فرهنگ فارسی معین
( ~ خِ)(اِمر.) آب حیات ، آب زندگانی .
-
آب خضر
لغتنامه دهخدا
آب خضر. [ ب ِ خ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آب زندگانی ، و مجازاً علم لدنّی . (برهان ) : در کلک تو سرّ غیب مضمردر لفظ تو آب خضر مدغم .کمال الدین اصفهانی .
-
دست خضر
لغتنامه دهخدا
دست خضر. [ دَ ت ِ خ ِ ] (اِخ ) چشمه ای است از بلوک اصطهبانات بمساحت کمی جنوبی قریه ٔ میمون است . (فارسنامه ٔ ناصری ).
-
دست خضر
لغتنامه دهخدا
دست خضر. [ دَ خ ِ ] (اِخ )دهی است نیم فرسخ میانه ٔ شمال و مشرق ده دشت . (از فارسنامه ٔ ناصری ). دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان شیراز. واقع در 12هزارگزی جنوب خاوری شیراز و کنار راه فرعی شیراز به گشنکان . با 190 تن سکنه . آب آن از قنات است . ...
-
زاویه ٔ خضر
لغتنامه دهخدا
زاویه ٔ خضر. [ ی َ ی ِ خ ِ ] (اِخ ) زاویه ای است واقع در برابر بستان الکلاب در جنوب بستان ابراهیم آغا (در حلب ) این زاویه در آغاز، تفرجگاه بدرالدین بن زهره بود و او خود آن را بدین قصد ساخته بود سپس امیر جلبان متصدی حکومت حلب بسال 770 آن را از تصرف بد...
-
زاویه ٔ خضر
لغتنامه دهخدا
زاویه ٔ خضر. [ ی َ ی ِ خ ِ ] (اِخ ) یکی از زوایائی است که ملک ظاهر بیبرس در مصر بنام پیر خود شیخ خضربن ابی بکربن موسی مهرانی عدوی تأسیس کرده است این زاویه در خارج قاهره واقع و تا به امروز باقی است . (از خطط مقریزی ج 4 ص 297 و 299). این زاویه اکنون م...