کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خصی الثعلب الصغیر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خصی الثعلب الصغیر
لغتنامه دهخدا
خصی الثعلب الصغیر. [ خ ُ / خ ِ صِث ْ ث َ ل َ بِص ْ ص َ ] (ع اِ مرکب ) جفت آفرید. (یادداشت مؤلف ).
-
واژههای مشابه
-
خصی شدن
لغتنامه دهخدا
خصی شدن . [ خ َ ش ُدَ ] (مص مرکب ) بی خایه شدن . خواجه شدن : هست از پی نشست خاصت امید خصی شدن سران را.خاقانی .
-
خصی کردن
لغتنامه دهخدا
خصی کردن . [ خ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) برآوردن خایه های حیوانی یا انسانی و جز آن تا حالت نر بودن بشود. خواجه کردن . (یادداشت بخط مؤلف ) : بازرگانان ، فرزندان ایشان را بدزدند و بیاورند و آنجا خصی کنند و بمصر او را هزار چوب آرند و بفروشند. (حدود العالم ...
-
خصی ابلیس
لغتنامه دهخدا
خصی ابلیس .[ خ ُ / خ ِ اِ ] (اِ مرکب ) رجوع به بندق هندی شود.
-
خصی البحر
لغتنامه دهخدا
خصی البحر. [ خ ِ / خ ُ صِل ْ ب َ ] (ع اِ مرکب ) جند بیدستر است . رجوع به خصیةالبحر شود.
-
خصی الذئب
لغتنامه دهخدا
خصی الذئب . [ خ ُ / خ ِ صِذْ ذِ ] گندسگ . رجوع به گندسگ در این لغت نامه شود.
-
خصی الکلب
لغتنامه دهخدا
خصی الکلب . [ خ ُ / خ ِ صِل ْ ک َ] (ع اِ مرکب ) بیونانی ارخیس نامند و آن بیخ گیاهی است مثل دو زیتون بهم چسبیده ، یکی ماده و بزرگ تر و دیگری نر و کوچکتر و غیرممتلی و سفیدلون و برگش شبیه ببرگ گندنا و ساقش بی برگ و تا نیم ذرع و گلش ریزه و با هم متصل بشک...
-
خصی المواشی
لغتنامه دهخدا
خصی المواشی . [ خ ُ / خ ِ صِل ْ م َ ] (ع اِ مرکب ) خایه ٔ چارپایان . طملان . دنبلان . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خصی بصی
لغتنامه دهخدا
خصی بصی . [ خ َ صی یُن ْ ب ِ صی یُن ْ ] (ع ص مرکب ، از اتباع ) خایه کشیده . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خصی کرده
لغتنامه دهخدا
خصی کرده . [ خ ِ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) اخته کرده . اخته . خایه درآورده . (ناظم الاطباء).
-
خصی هرمس
لغتنامه دهخدا
خصی هرمس . [ خ ُ هَِ م ِ ] (اِ مرکب ) عصی هرمس . حلبوب . لینوزسطس . حریق املس . لینوزوزطیس . (یادداشت بخط مؤلف ).