کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خصیم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خصیم
/xasim/
معنی
دشمن.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
خصیم
فرهنگ فارسی معین
(خَ) [ ع . ] (ص .) دشمن ، ج . خصماء.
-
خصیم
لغتنامه دهخدا
خصیم . [ خ َ ] (ع ص ) خصومت کننده . دشمن . ج ، خصماء، خصمان . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). ستیزه گر. پیکارکش . (یادداشت بخط مؤلف ) : خلق الانسان من نطفة فاذا هو خصیم مبین . (قرآن 4/16). او لم یر الانسان اناخلقناه من نطفة فاذا هو...
-
خصیم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی، جمع: خُصَماء] [قدیمی] xasim دشمن.
-
واژههای مشابه
-
خَصِيمٌ
فرهنگ واژگان قرآن
دشمن همیشگی (صفت مشبه از خصومت است که آن هم به معني جدال است )-دشمني که بر خصومت و جدال اصرار ميورزد - کسي که از دعوي مدعي و يا هر چيزي که در حکم دعوي است دفاع ميکند (درجمله "لَا تَکُن لِّلْخَائِنِينَ خَصِيماً "رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) را نه...
-
واژههای همآوا
-
خثیم
لغتنامه دهخدا
خثیم . [ خ َ ] (ع ص ، اِ) فرج زن که بلند و درشت باشد. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ).
-
خثیم
لغتنامه دهخدا
خثیم . [ خ ُ ث َ ] (اِخ ) از اعلام عرب است . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
خصما
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: خصماء، جمعِ خصیم] [قدیمی] xosamā = خصیم
-
پیکارکش
لغتنامه دهخدا
پیکارکش . [ پ َ / پ ِ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) پیکارکشنده . جدلی . که پیکار کشد. خصیم . (مهذب الاسماء).
-
خصمان
لغتنامه دهخدا
خصمان . [ خ ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ خصیم . (از منتهی الارب ) (از دهار) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
-
خلاف
لغتنامه دهخدا
خلاف . [ خ َل ْلا ] (ع ص ) ستیزه جوی . جنگجو. خصیم . (ناظم الاطباء).
-
خصماء
لغتنامه دهخدا
خصماء. [ خ ُ ص َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ خصیم . (منتهی الارب ) (دهار) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد) : دهان گشاده ز سوفار تیر و از پیکان بکینه بر خصماء تیز میکند دندان .رفیعالدین لنبانی .
-
تگل
لغتنامه دهخدا
تگل . [ ت َ گ َ ] (اِ) مرد نوجوان بود که هنوز خط نیاورده . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 321). نوخواسته باشد که خطش تمام دمیده نبود. امرد نوخط. (فرهنگ جهانگیری ). نوخواب دیده و نوخط بود. (لغت فرس اسدی چ هرن چ دبیرسیاقی ص 130). آنرا گویند که هنوز خط تمام در...